آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۴

    Lay

    leɪ leɪ

    گذشته‌ی ساده:

    laid

    شکل سوم:

    laid

    سوم‌شخص مفرد:

    lays

    وجه وصفی حال:

    laying

    شکل جمع:

    lays

    معنی lay | جمله با lay

    verb - transitive C1

    گذاشتن، قرار دادن، پهن کردن (به‌ویژه به‌طور افقی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    I lay the book on the table.

    من کتاب را روی میز می‌گذارم.

    He laid his hand on my shoulder.

    او دستش را روی شانه‌ام گذاشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    before laying pen to paper

    قبل از گذاشتن قلم بر کاغذ

    to lay bricks

    آجر چیدن

    to lay the dinner table

    میز شام را چیدن

    She lays stress on correct pronunciation.

    او تلفظ درست را مورد تأکید قرار می‌دهد.

    The blow laid him low.

    ضربه او را فرو افکند.

    wheat laid flat by the wind and rain

    گندمی که باد و باران آن را روی زمین تخت کرده است

    They laid new carpeting on the floor.

    موکت نو به کف اتاق چسباندند.

    The first scene is laid in Paris.

    صحنه‌ی اول در پاریس است.

    He laid the foundation for a new Iran.

    او ایران نوین را بنیان نهاد.

    They laid heavy taxes on the people.

    به مردم مالیات‌های سنگینی بستند.

    to lay the dust

    گرد و خاک را فرو نشاندن

    He is laid up with the flu.

    سرماخوردگی او را انداخته است.

    verb - transitive

    طرح ریختن، برنامه‌ریزی کردن، نقشه کشیدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    Their plans are very carefully laid.

    نقشه‌های آنان با دقت تمام ریخته شده است.

    Before starting the project, they laid out a detailed schedule.

    قبل‌از شروع پروژه، آن‌ها برنامه‌ای دقیق تنظیم کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He is laying for a chance to escape.

    او در صدد به‌دست آوردن فرصت برای فرار است.

    to lay plans

    نقشه‌ریزی کردن

    a deep-laid plot

    توطئه‌ی ریشه‌دار

    They are laying to rob a bank.

    دارند آماده‌ی دستبرد زدن به بانک می‌شوند.

    گذشته‌ی ساده‌ی فعل lie

    We lay on the beach and listened to the waves.

    ما روی ساحل دراز کشیدیم و به صدای امواج گوش دادیم.

    The cat lay on the sofa, enjoying the sunlight.

    گربه روی مبل دراز کشیده بود و از نور آفتاب لذت می‌برد.

    verb - intransitive

    دراز کشیدن، خوابیدن (استفاده از این معنی معمولاً اشتباه در نظر گرفته می‌شود)

    They were laying on the grass, watching the sunset.

    آن‌ها روی چمن دراز کشیده بودند و غروب خورشید را تماشا می‌کردند.

    He was laying on the couch, scrolling through his phone.

    روی کاناپه دراز کشیده بود و با تلفن خود ور می‌رفت.

    verb - intransitive verb - transitive B2

    جانورشناسی تخم گذاشتن، تخم‌ریزی کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    Sea birds lay their eggs on cliff edges to keep them safe.

    پرندگان دریایی، تخم‌هایشان را روی لبه‌ی صخره‌ها می‌گذارند تا امن بمانند.

    The hen lays eggs.

    مرغ تخم می‌گذارد.

    slang verb - transitive

    رابطه‌ی جنسی داشتن، سکس کردن، هم‌بستر شدن

    Some people think getting laid is the most important thing in college.

    بعضی‌ها فکر می‌کنند داشتن رابطه‌ی جنسی مهم‌ترین چیز در دانشگاه است.

    They finally got laid after months of dating.

    آن‌ها بعداز ماه‌ها رابطه بالاخره با هم هم‌بستر شدند.

    verb - transitive

    شرط‌بندی کردن، شرط بستن، ریسک کردن

    They laid a bet on the outcome of the game.

    آن‌ها روی نتیجه‌ی بازی شرط بستند.

    I’d lay money on him winning the election.

    من شرط می‌بندم که او در انتخابات برنده می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to lay a bet

    شرط بستن

    verb - transitive

    متهم کردن، مسئول دانستن، اعلام کردن، ارائه کردن، گردن کسی انداختن

    Don't lay the blame on me!

    تقصیر را گردن من نینداز!

    The disaster was laid to faulty wiring.

    آن فاجعه را ناشی از سیم‌کشی ناقص دانستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He laid his case before the commission.

    او قضیه‌ی خود را در حضور کمیته ارائه کرد.

    to lay claim to a piece of land

    قطعه زمینی را ادعا کردن

    to lay one's fears to rest

    واهمه‌های خود را تسکین دادن

    The rumors were laid to rest.

    به شایعات خاتمه داده شد.

    to lay a fine upon...

    جریمه بستن به...

    All hands lay aft to the fan tail!

    همه‌ی جاشویان بروند به نرده‌ی پاشنه‌ی کشتی!

    adjective

    غیرمتخصص، غیرحرفه‌ای، مبتدی، غیرتخصصی

    As a lay person, she had no idea how the machine worked.

    به‌عنوان فردی غیرمتخصص، هیچ اطلاعی نداشت که دستگاه چگونه کار می‌کند.

    The book is meant for lay readers, not experts.

    این کتاب برای خوانندگان غیرحرفه‌ای نوشته شده است، نه برای متخصصان.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a legal handbook for lay readers

    کتاب دستی (یا کتاب راهنما) حقوقی برای خوانندگان نا آشنا به حقوق

    adjective

    دین خارج از سلک روحانیت، غیرروحانی

    Lay volunteers often assist the clergy in religious ceremonies.

    داوطلبان غیرروحانی اغلب در مراسم مذهبی به کشیش‌ها کمک می‌کنند.

    He received training to become a lay minister.

    او آموزش دید تا به‌عنوان وزیر غیرروحانی فعالیت کند.

    noun slang countable

    برای توصیف شخصی در رابطه‌ی جنسی استفاده می‌شود

    Being a good lay doesn’t guarantee a healthy relationship.

    ماهر بودن در روابط جنسی، تضمین‌کننده‌ی رابطه‌ی سالم نیست.

    Some people brag about being a good lay.

    بعضی‌ها درباره‌ی اینکه شریک جنسی خوبی هستند لاف می‌زنند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد lay

    1. adjective amateur, not trained in a religious or other profession
      Synonyms:
      ordinary nonprofessional secular temporal inexpert nonspecialist nonclerical
      Antonyms:
      professional ordained
    1. verb put, place
      Synonyms:
      place set position locate fix establish order arrange dispose deposit leave rest repose settle plant stick set down set out spread organize systematize posit
      Antonyms:
      take lift
    1. verb produce, advance
      Synonyms:
      generate yield present offer advance submit bring forward put forward bring forth bear cite lodge allege deposit adduce
    1. verb credit, allocate
      Synonyms:
      assign attribute impute ascribe refer apply allocate allot charge impose assess tax burden encumber saddle direct aim address point level train turn incline accredit cast zero in
    1. verb design, plan
      Synonyms:
      prepare plan devise work out contrive plot concoct hatch
      Antonyms:
      neglect
    1. verb make smooth
      Synonyms:
      calm relieve alleviate appease assuage quiet still flatten level even smooth press iron plane flush steam allay suppress
      Antonyms:
      rough
    1. verb bet, wager
      Synonyms:
      wager gamble risk stake play hazard give odds game

    Phrasal verbs

    lay aside

    1- کنار گذاشتن 2- ذخیره کردن، اندوختن

    lay away

    اندوختن، کنار گذاشتن

    lay down

    تسلیم شدن

    تعیین کردن، مقرر کردن

    ذخیره کردن، اندوختن

    جان خود را به خطر انداختن

    دراز کشیدن

    lay for

    (عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن

    lay in

    اندوختن، ذخیره کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    lay into

    (عامیانه) 1- حمله کردن و مکرر زدن، کتک زدن 2- زخم زبان زدن، سرزنش کردن

    lay on

    تدارک دیدن، تهیه کردن، آماده کردن

    پخش کردن، توزیع کردن، تقسیم کردن

    حمله کردن، یورش بردن

    lay out

    نمایش دادن، نشان دادن

    خرج کردن، مصرف کردن، صرف کردن

    جنازه را برای دفن آماده کردن

    با ضربه بیهوش کردن

    برنامه‌ریزی کردن

    lay to

    وابسته دانستن به، (تقصیر یا افتخار و غیره) نسبت دادن به

    lay up

    ذخیره کردن، کنار گذاشتن، اندوختن

    بستری شدن

    lay low

    (با ضربه) به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن، غلبه کردن

    Collocations

    lay a course

    1- (کشتی‌رانی) در جهت معینی حرکت کردن 2- نقشه‌ی کاری را کشیدن

    lay a pavement

    آسفالت کردن، (با آسفالت یا سنگ و غیره) فرش کردن

    lay bare

    آشکار کردن، افشاگری کردن، افشا کردن

    آشکار کردن، افشا کردن، نمایان کردن

    lay hands on

    دست زدن به، دست گذاشتن به

    lay hold of

    1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن

    Collocations بیشتر

    lay open

    1- گشودن، بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن، نمایان کردن

    lay siege to

    (شهر یا قلعه و غیره را) محاصره کردن، بشردن

    محاصره کردن، گردگیری کردن، شهر‌بندی کردن

    lay something to somone

    (عامیانه) 1- چیزی را به کسی گفتن 2- چیزی را به کسی دادن

    lay waste

    ویران کردن، با خاک یکی کردن

    ویران کردن، خراب کردن

    lay claim to

    مدعی شدن، خواستار شدن، از آن خود دانستن

    lay the foundations of

    پی‌ریزی کردن، بنا نهادن، بنیادگذاری کردن

    lay (or take) hold of

    1- در دست گرفتن، نگه‌داشتن 2- کنترل چیزی را به‌دست آوردن، مالک شدن، به‌دست آوردن

    lay oneself open to ridicule

    خود را در معرض تمسخر قرار دادن

    lay emphasis on

    تاکید کردن بر

    lay off staff

    اخراج کردن کارکنان

    lay out the results

    ارائه نتایج / تشریح نتایج

    Idioms

    lay about one

    از هر سو ضربه زدن، از هر طرف زدن

    lay a finger on

    کوچک‌ترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن

    lay eyes on

    دیدن، چشم افکندن بر، نظر افکندن بر

    lay hands on

    1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به

    2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن

    lay it on (thick)

    (عامیانه) 1- غلو کردن 2- بیش از اندازه تمجید کردن

    Idioms بیشتر

    lay oneself open (to)

    خود را در معرض حمله یا انتقاد و غیره قرار دادن

    lay on the line

    (پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن

    lay to rest

    به خاک سپردن، خاک کردن

    خاک کردن، دفن کردن

    lay down one's arms

    تسلیم شدن، سلاح بر زمین انداختن

    lay at the door of

    (کسی را) مقصر شناختن، گناهی را به گردن کسی انداختن

    lay an egg

    تخم دادن

    (به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن

    lay (or set) eyes on

    دیدن، نظر افکندن

    put (or lay) heads together

    مشورت کردن، هم‌اندیشی کردن

    lay down the law

    1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

    lay (or put) it on the line

    1- (پول) پرداختن، سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و ... خود را برای کاری) به خطر انداختن

    lay (somebody) odds (of)

    شرط بندی کردن (با کسی)

    lay down office

    از مقامی استعفا دادن، از منصب کناره‌گیری کردن

    set (or put or lay) store by

    ارزش قائل بودن برای (چیزی)، اهمیت دادن

    lay it on thick (with a trowel)

    (عامیانه) غلو کردن، زیاده‌نمایی کردن

    سوال‌های رایج lay

    گذشته‌ی ساده lay چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده lay در زبان انگلیسی laid است.

    شکل سوم lay چی میشه؟

    شکل سوم lay در زبان انگلیسی laid است.

    شکل جمع lay چی میشه؟

    شکل جمع lay در زبان انگلیسی lays است.

    وجه وصفی حال lay چی میشه؟

    وجه وصفی حال lay در زبان انگلیسی laying است.

    سوم‌شخص مفرد lay چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد lay در زبان انگلیسی lays است.

    ارجاع به لغت lay

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «lay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lay

    لغات نزدیک lay

    • - laxity
    • - laxly
    • - lay
    • - lay (or put) it on the line
    • - lay (or set) eyes on
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.