فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Lay

leɪ leɪ

گذشته‌ی ساده:

laid

شکل سوم:

laid

سوم‌شخص مفرد:

lays

وجه وصفی حال:

laying

شکل جمع:

lays

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1

قرار دادن، نهادن، گذاشتن، فرو انداختن، چیدن (آجر و غیره)، (موکت و غیره) پهن کردن، نصب کردن، گذاردن، طرح کردن، دفن کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

I lay the book on the table.

من کتاب را روی میز می‌گذارم.

He laid his hand on my shoulder.

او دستش را روی شانه‌ام گذاشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She lays stress on correct pronunciation.

او تلفظ درست را مورد تأکید قرار می‌دهد.

before laying pen to paper

قبل از گذاشتن قلم بر کاغذ

The blow laid him low.

ضربه او را فرو افکند.

wheat laid flat by the wind and rain

گندمی که باد و باران آن را روی زمین تخت کرده است

to lay bricks

آجر چیدن

They laid new carpeting on the floor.

موکت نو به کف اتاق چسباندند.

The first scene is laid in Paris.

صحنه‌ی اول در پاریس است.

He laid the foundation for a new Iran.

او ایران نوین را بنیان نهاد.

Their plans are very carefully laid.

نقشه‌های آنان با دقت تمام ریخته شده است.

They laid heavy taxes on the people.

به مردم مالیات‌های سنگینی بستند.

to lay plans

نقشه‌ریزی کردن

to lay the dinner table

میز شام را چیدن

a deep-laid plot

توطئه‌ی ریشه‌دار

to lay the dust

گرد و خاک را فرو نشاندن

to lay one's fears to rest

واهمه‌های خود را تسکین دادن

The rumors were laid to rest.

به شایعات خاتمه داده شد.

to lay a fine upon...

جریمه بستن به...

to lay claim to a piece of land

قطعه زمینی را ادعا کردن

He laid his case before the commission.

او قضیه‌ی خود را در حضور کمیته ارائه کرد.

The disaster was laid to faulty wiring.

آن فاجعه را ناشی از سیم‌کشی ناقص دانستند.

They are laying to rob a bank.

دارند آماده‌ی دستبرد زدن به بانک می‌شوند.

All hands lay aft to the fan tail!

همه‌ی جاشویان بروند به نرده‌ی پاشنه‌ی کشتی!

He is laid up with the flu.

سرماخوردگی او را انداخته است.

verb - transitive

به گردن کسی چیزی را انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Don't lay the blame on me!

تقصیر را گردن من نینداز!

verb - transitive

(خودمانی) جماع کردن، هم بستر شدن، جفت گیری کردن

verb - transitive

شرط بندی کردن

to lay a bet

شرط بستن

verb - intransitive

تخم گذاشتن

The hen lays eggs.

مرغ تخم می‌گذارد.

noun countable

مالیات، جریمه مالیاتی

noun countable

منزلگاه، پناهگاه

noun countable

داستان منظوم، آهنگ، ملودی، الحان

adjective

غیرمتخصص، ناویژه‌کار

a legal handbook for lay readers

کتاب دستی (یا کتاب راهنما) حقوقی برای خوانندگان نا آشنا به حقوق

adjective

خارج از سلک روحانیت، غیر روحانی

The company is going to lay off two hundred workers.

شرکت دویست کارگر را بیکار خواهد کرد.

He is laying for a chance to escape.

او در صدد به‌دست آوردن فرصت برای فرار است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lay

  1. adjective amateur, not trained in a religious or other profession
    Synonyms:
    ordinary nonprofessional secular temporal inexpert nonspecialist nonclerical
    Antonyms:
    professional ordained
  1. verb put, place
    Synonyms:
    place set position locate fix establish order arrange dispose deposit leave rest repose settle plant stick set down set out spread organize systematize posit
    Antonyms:
    take lift
  1. verb produce, advance
    Synonyms:
    generate yield present offer advance submit bring forward put forward bring forth bear cite lodge allege deposit adduce
  1. verb credit, allocate
    Synonyms:
    assign attribute impute ascribe refer apply allocate allot charge impose assess tax burden encumber saddle direct aim address point level train turn incline accredit cast zero in
  1. verb design, plan
    Synonyms:
    prepare plan devise work out contrive plot concoct hatch
    Antonyms:
    neglect
  1. verb make smooth
    Synonyms:
    calm relieve alleviate appease assuage quiet still flatten level even smooth press iron plane flush steam allay suppress
    Antonyms:
    rough
  1. verb bet, wager
    Synonyms:
    wager gamble risk stake play hazard give odds game

Phrasal verbs

lay aside

1- کنار گذاشتن 2- ذخیره کردن، اندوختن

lay away

اندوختن، کنار گذاشتن

lay down

تسلیم شدن

تعیین کردن، مقرر کردن

ذخیره کردن، اندوختن

جان خود را به خطر انداختن

دراز کشیدن

lay for

(عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن

lay in

اندوختن، ذخیره کردن

Phrasal verbs بیشتر

lay into

(عامیانه) 1- حمله کردن و مکرر زدن، کتک زدن 2- زخم زبان زدن، سرزنش کردن

lay on

تدارک دیدن، تهیه کردن، آماده کردن

پخش کردن، توزیع کردن، تقسیم کردن

حمله کردن، یورش بردن

lay out

نمایش دادن، نشان دادن

خرج کردن، مصرف کردن، صرف کردن

جنازه را برای دفن آماده کردن

با ضربه بیهوش کردن

برنامه‌ریزی کردن

lay over

در نیمه‌راه توقف کردن

lay to

وابسته دانستن به، (تقصیر یا افتخار و غیره) نسبت دادن به

lay up

ذخیره کردن، کنار گذاشتن، اندوختن

بستری شدن

Collocations

lay a course

1- (کشتی‌رانی) در جهت معینی حرکت کردن 2- نقشه‌ی کاری را کشیدن

lay a pavement

آسفالت کردن، (با آسفالت یا سنگ و غیره) فرش کردن

lay bare

آشکار کردن، افشاگری کردن، افشا کردن

آشکار کردن، افشا کردن، نمایان کردن

lay hands on

دست زدن به، دست گذاشتن به

lay hold of

1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن

Collocations بیشتر

lay open

1- گشودن، بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن، نمایان کردن

lay siege to

(شهر یا قلعه و غیره را) محاصره کردن، بشردن

محاصره کردن، گردگیری کردن، شهر‌بندی کردن

lay something to somone

(عامیانه) 1- چیزی را به کسی گفتن 2- چیزی را به کسی دادن

lay waste

ویران کردن، با خاک یکی کردن

ویران کردن، خراب کردن

Idioms

lay about one

از هر سو ضربه زدن، از هر طرف زدن

lay a finger on

کوچک‌ترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن

lay eyes on

دیدن، چشم افکندن بر، نظر افکندن بر

lay hands on

1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به

2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن

lay it on (thick)

(عامیانه) 1- غلو کردن 2- بیش از اندازه تمجید کردن

Idioms بیشتر

lay oneself open (to)

خود را در معرض حمله یا انتقاد و غیره قرار دادن

lay on the line

(پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن

lay to rest

به خاک سپردن، خاک کردن

خاک کردن، دفن کردن

ارجاع به لغت lay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lay

لغات نزدیک lay

پیشنهاد بهبود معانی