امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Lay

leɪ leɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    laid
  • شکل سوم:

    laid
  • سوم‌شخص مفرد:

    lays
  • وجه وصفی حال:

    laying
  • شکل جمع:

    lays

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
قرار دادن، نهادن، گذاشتن، فرو انداختن، چیدن (آجر و غیره)، (موکت و غیره) پهن کردن، نصب کردن، گذاردن، طرح کردن، دفن کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I lay the book on the table.
- من کتاب را روی میز می‌گذارم.
- He laid his hand on my shoulder.
- او دستش را روی شانه‌ام گذاشت.
- She lays stress on correct pronunciation.
- او تلفظ درست را مورد تأکید قرار می‌دهد.
- before laying pen to paper
- قبل از گذاشتن قلم بر کاغذ
- The blow laid him low.
- ضربه او را فرو افکند.
- wheat laid flat by the wind and rain
- گندمی که باد و باران آن را روی زمین تخت کرده است
- to lay bricks
- آجر چیدن
- They laid new carpeting on the floor.
- موکت نو به کف اتاق چسباندند.
- The first scene is laid in Paris.
- صحنه‌ی اول در پاریس است.
- He laid the foundation for a new Iran.
- او ایران نوین را بنیان نهاد.
- Their plans are very carefully laid.
- نقشه‌های آنان با دقت تمام ریخته شده است.
- They laid heavy taxes on the people.
- به مردم مالیات‌های سنگینی بستند.
- to lay plans
- نقشه‌ریزی کردن
- to lay the dinner table
- میز شام را چیدن
- a deep-laid plot
- توطئه‌ی ریشه‌دار
- to lay the dust
- گرد و خاک را فرو نشاندن
- to lay one's fears to rest
- واهمه‌های خود را تسکین دادن
- The rumors were laid to rest.
- به شایعات خاتمه داده شد.
- to lay a fine upon...
- جریمه بستن به...
- to lay claim to a piece of land
- قطعه زمینی را ادعا کردن
- He laid his case before the commission.
- او قضیه‌ی خود را در حضور کمیته ارائه کرد.
- The disaster was laid to faulty wiring.
- آن فاجعه را ناشی از سیم‌کشی ناقص دانستند.
- They are laying to rob a bank.
- دارند آماده‌ی دستبرد زدن به بانک می‌شوند.
- All hands lay aft to the fan tail!
- همه‌ی جاشویان بروند به نرده‌ی پاشنه‌ی کشتی!
- He is laid up with the flu.
- سرماخوردگی او را انداخته است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
به گردن کسی چیزی را انداختن
- Don't lay the blame on me!
- تقصیر را گردن من نینداز!
verb - transitive
(خودمانی) جماع کردن، هم بستر شدن، جفت گیری کردن
verb - transitive
شرط بندی کردن
- to lay a bet
- شرط بستن
verb - intransitive
تخم گذاشتن
- The hen lays eggs.
- مرغ تخم می‌گذارد.
noun countable
مالیات، جریمه مالیاتی
noun countable
منزلگاه، پناهگاه
noun countable
داستان منظوم، آهنگ، ملودی، الحان
adjective
غیرمتخصص، ناویژه‌کار
- a legal handbook for lay readers
- کتاب دستی (یا کتاب راهنما) حقوقی برای خوانندگان نا آشنا به حقوق
adjective
خارج از سلک روحانیت، غیر روحانی
- The company is going to lay off two hundred workers.
- شرکت دویست کارگر را بیکار خواهد کرد.
- He is laying for a chance to escape.
- او در صدد به‌دست آوردن فرصت برای فرار است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lay

  1. adjective amateur, not trained in a religious or other profession
    Synonyms:
    inexpert nonclerical nonprofessional nonspecialist ordinary secular temporal unsacred
    Antonyms:
    ordained professional
  1. verb put, place
    Synonyms:
    arrange deposit dispose establish fix leave locate order organize plant posit position repose rest set set down set out settle spread stick systematize
    Antonyms:
    lift take
  1. verb produce, advance
    Synonyms:
    adduce allege bear bring forth bring forward cite deposit generate lodge offer present put forward submit yield
  1. verb credit, allocate
    Synonyms:
    accredit address aim allot apply ascribe assess assign attribute burden cast charge direct encumber impose impute incline level point refer saddle tax train turn zero in
  1. verb design, plan
    Synonyms:
    concoct contrive devise hatch plot prepare work out
    Antonyms:
    neglect
  1. verb make smooth
    Synonyms:
    allay alleviate appease assuage calm even flatten flush iron level plane press quiet relieve steam still suppress
    Antonyms:
    rough
  1. verb bet, wager
    Synonyms:
    gamble game give odds hazard play risk stake

Phrasal verbs

  • lay aside

    1- کنار گذاشتن 2- ذخیره کردن، اندوختن

  • lay away

    اندوختن، کنار گذاشتن

  • lay down

    تسلیم شدن

    تعیین کردن، مقرر کردن

    ذخیره کردن، اندوختن

    جان خود را به خطر انداختن

    دراز کشیدن

  • lay for

    (عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن

  • lay in

    اندوختن، ذخیره کردن

  • lay into

    (عامیانه) 1- حمله کردن و مکرر زدن، کتک زدن 2- زخم زبان زدن، سرزنش کردن

  • lay on

    تدارک دیدن، تهیه کردن، آماده کردن

    پخش کردن، توزیع کردن، تقسیم کردن

    حمله کردن، یورش بردن

  • lay out

    نمایش دادن، نشان دادن

    خرج کردن، مصرف کردن، صرف کردن

    جنازه را برای دفن آماده کردن

    با ضربه بیهوش کردن

    برنامه‌ریزی کردن

  • lay over

    در نیمه‌راه توقف کردن

  • lay to

    وابسته دانستن به، (تقصیر یا افتخار و غیره) نسبت دادن به

  • lay up

    ذخیره کردن، کنار گذاشتن، اندوختن

    بستری شدن

Collocations

  • lay a course

    1- (کشتی‌رانی) در جهت معینی حرکت کردن 2- نقشه‌ی کاری را کشیدن

  • lay a pavement

    آسفالت کردن، (با آسفالت یا سنگ و غیره) فرش کردن

  • lay bare

    آشکار کردن، افشاگری کردن، افشا کردن

    آشکار کردن، افشا کردن، نمایان کردن

  • lay hands on

    دست زدن به، دست گذاشتن به

  • lay hold of

    1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن

  • lay open

    1- گشودن، بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن، نمایان کردن

  • lay siege to

    (شهر یا قلعه و غیره را) محاصره کردن، بشردن

    محاصره کردن، گردگیری کردن، شهر‌بندی کردن

  • lay something to somone

    (عامیانه) 1- چیزی را به کسی گفتن 2- چیزی را به کسی دادن

  • lay waste

    ویران کردن، با خاک یکی کردن

    ویران کردن، خراب کردن

Idioms

  • lay about one

    از هر سو ضربه زدن، از هر طرف زدن

  • lay a finger on

    کوچک‌ترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن

  • lay eyes on

    دیدن، چشم افکندن بر، نظر افکندن بر

  • lay hands on

    1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به

    2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن

  • lay it on (thick)

    (عامیانه) 1- غلو کردن 2- بیش از اندازه تمجید کردن

  • lay oneself open (to)

    خود را در معرض حمله یا انتقاد و غیره قرار دادن

  • lay on the line

    (پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن

  • lay to rest

    به خاک سپردن، خاک کردن

    خاک کردن، دفن کردن

ارجاع به لغت lay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lay

لغات نزدیک lay

پیشنهاد بهبود معانی