قرار دادن، نهادن، گذاشتن، فرو انداختن، چیدن (آجر و غیره)، (موکت و غیره) پهن کردن، نصب کردن، گذاردن، طرح کردن، دفن کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
I lay the book on the table.
من کتاب را روی میز میگذارم.
He laid his hand on my shoulder.
او دستش را روی شانهام گذاشت.
She lays stress on correct pronunciation.
او تلفظ درست را مورد تأکید قرار میدهد.
before laying pen to paper
قبل از گذاشتن قلم بر کاغذ
The blow laid him low.
ضربه او را فرو افکند.
wheat laid flat by the wind and rain
گندمی که باد و باران آن را روی زمین تخت کرده است
to lay bricks
آجر چیدن
They laid new carpeting on the floor.
موکت نو به کف اتاق چسباندند.
The first scene is laid in Paris.
صحنهی اول در پاریس است.
He laid the foundation for a new Iran.
او ایران نوین را بنیان نهاد.
Their plans are very carefully laid.
نقشههای آنان با دقت تمام ریخته شده است.
They laid heavy taxes on the people.
به مردم مالیاتهای سنگینی بستند.
to lay plans
نقشهریزی کردن
to lay the dinner table
میز شام را چیدن
a deep-laid plot
توطئهی ریشهدار
to lay the dust
گرد و خاک را فرو نشاندن
to lay one's fears to rest
واهمههای خود را تسکین دادن
The rumors were laid to rest.
به شایعات خاتمه داده شد.
to lay a fine upon...
جریمه بستن به...
to lay claim to a piece of land
قطعه زمینی را ادعا کردن
He laid his case before the commission.
او قضیهی خود را در حضور کمیته ارائه کرد.
The disaster was laid to faulty wiring.
آن فاجعه را ناشی از سیمکشی ناقص دانستند.
They are laying to rob a bank.
دارند آمادهی دستبرد زدن به بانک میشوند.
All hands lay aft to the fan tail!
همهی جاشویان بروند به نردهی پاشنهی کشتی!
He is laid up with the flu.
سرماخوردگی او را انداخته است.
به گردن کسی چیزی را انداختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Don't lay the blame on me!
تقصیر را گردن من نینداز!
(خودمانی) جماع کردن، هم بستر شدن، جفت گیری کردن
شرط بندی کردن
to lay a bet
شرط بستن
تخم گذاشتن
The hen lays eggs.
مرغ تخم میگذارد.
مالیات، جریمه مالیاتی
منزلگاه، پناهگاه
داستان منظوم، آهنگ، ملودی، الحان
غیرمتخصص، ناویژهکار
a legal handbook for lay readers
کتاب دستی (یا کتاب راهنما) حقوقی برای خوانندگان نا آشنا به حقوق
خارج از سلک روحانیت، غیر روحانی
The company is going to lay off two hundred workers.
شرکت دویست کارگر را بیکار خواهد کرد.
He is laying for a chance to escape.
او در صدد بهدست آوردن فرصت برای فرار است.
1- کنار گذاشتن 2- ذخیره کردن، اندوختن
اندوختن، کنار گذاشتن
(عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن
اندوختن، ذخیره کردن
(عامیانه) 1- حمله کردن و مکرر زدن، کتک زدن 2- زخم زبان زدن، سرزنش کردن
نمایش دادن، نشان دادن
خرج کردن، مصرف کردن، صرف کردن
جنازه را برای دفن آماده کردن
با ضربه بیهوش کردن
برنامهریزی کردن
در نیمهراه توقف کردن
وابسته دانستن به، (تقصیر یا افتخار و غیره) نسبت دادن به
1- (کشتیرانی) در جهت معینی حرکت کردن 2- نقشهی کاری را کشیدن
آسفالت کردن، (با آسفالت یا سنگ و غیره) فرش کردن
دست زدن به، دست گذاشتن به
1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن
1- گشودن، بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن، نمایان کردن
(عامیانه) 1- چیزی را به کسی گفتن 2- چیزی را به کسی دادن
از هر سو ضربه زدن، از هر طرف زدن
کوچکترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن
دیدن، چشم افکندن بر، نظر افکندن بر
1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به
2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن
(عامیانه) 1- غلو کردن 2- بیش از اندازه تمجید کردن
خود را در معرض حمله یا انتقاد و غیره قرار دادن
(پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «lay» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lay