با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Contrive

kənˈtraɪv kənˈtraɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    contrived
  • شکل سوم:

    contrived
  • سوم‌شخص مفرد:

    contrives
  • وجه وصفی حال:

    contriving

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
تعبیه کردن، طرح‌ریزی کردن، تدبیر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- to contrive ways to help the poor
- برای کمک به مستمندان روش‌هایی را تدبیر کردن
- a machine contrived from a few spare parts
- ماشینی که با (امتزاج) چند بخش یدکی ابداع شده بود
- He contrived to get into the hall.
- او هرطوری بود، وارد سالن شد.
- They killed him and artfully contrived that it should appear to be my doing.
- او را کشتند و با تردستی طوری عمل کردند که گویی من او را کشته‌ام.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد contrive

  1. verb invent, design
    Synonyms: come up with, concoct, construct, cook up, create, devise, dream up, engineer, fabricate, fashion, forge, form, formulate, frame, handle, hatch, improvise, make, make up, manipulate, manufacture, move, plan, plot, project, rig, scheme, throw together, trump up, vamp, wangle, whip up
    Antonyms: disorganize
  2. verb bring about, succeed with difficulty
    Synonyms: achieve, angle, arrange, carry out, cogitate, collude, compass, concoct, connive, develop, devise, effect, elaborate, engineer, execute, finagle, hatch, hit upon, intrigue, jockey, machinate, manage, maneuver, manipulate, mastermind, negotiate, pass, plan, play games, plot, project, scheme, shift, swing, work out, wrangle
    Antonyms: demolish, destroy, ruin, stop, waste, wreck

ارجاع به لغت contrive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contrive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/contrive

لغات نزدیک contrive

پیشنهاد بهبود معانی