با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Jockey

ˈdʒɑːki ˈdʒɒki
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    اسب‌سوار حرفه‌ای، چابک‌سوار، گول زدن، با حیله فراهم کردن، نیرنگ زدن، اسب‌دوانی کردن، سوارکار اسب‌دوانی شدن
    • - The winning horse was jockeyed by Mehri.
    • - اسب برنده را مهری می‌راند.
    • - a truck jockey
    • - کامیونچی
    • - an elevator jockey
    • - آسانسورچی
    • - to jockey a taxi for a living
    • - برای امرار معاش تاکسی راندن
    • - Peddlers who jockey tourists.
    • - دست‌فروشانی که توریست‌ها را سرکیسه می‌کنند.
    • - to jockey for position
    • - دنبال موقعیت مناسب گشتن
    • - He jockeyed the camera till he got just the right angle.
    • - او دوربین را پس و پیش کرد تا اینکه زاویه‌ی درست را پیدا کرد.
    • - He was jockeyed into signing the contract.
    • - او در موقعیتی قرار گرفت که مجبور شد قرارداد را امضا کند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد jockey

  1. verb maneuver
    Synonyms: direct, guide, handle, move, navigate, negotiate, pilot, position, ride, steer, turn, twist

ارجاع به لغت jockey

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jockey» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jockey

لغات نزدیک jockey

پیشنهاد بهبود معانی