گذشتهی ساده:
made upشکل سوم:
made upسومشخص مفرد:
makes upوجه وصفی حال:
making upساختن، از خود درآوردن، سر هم کردن، گفتن (بهانه یا داستان، اغلب برای فریب دادن کسی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
My little brother loves making up bedtime stories.
برادر کوچکم عاشق داستانسازی قبلاز خواب است.
He made up an entire tale about being late because of traffic.
او داستان کاملی دربارهی تأخیرش بهخاطر ترافیک سر هم کرد.
تهیه کردن، آماده کردن، ترتیب دادن، درست کردن، چیدن، مرتب کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They made up a gift basket with fruit and cheese.
آنها سبد هدیهای با میوه و پنیر آماده کردند.
Let's make up a playlist of our favorite songs for the road trip.
بیا لیست پخشی از آهنگهای مورد علاقهمان برای سفر جادهای درست کنیم.
دوختن
They made up tablecloths and napkins for the wedding reception.
آنها برای مراسم عروسی رومیزی و دستمالسفره دوختند.
This fabric is perfect for making up summer shirts.
این پارچه برای دوختن پیراهنهای تابستانی عالی است.
صفحهآرایی کردن، چیدمان کردن (صفحه، کتاب یا روزنامه)
They made up the wedding album with a mix of photos and handwritten captions.
آنها آلبوم عروسی را با ترکیبی از عکسها و نوشتههای دستی صفحهآرایی کردند.
The team is responsible for making up the front page.
این تیم مسئول چیدمان صفحهی اول است.
آماده کردن رختخواب، انداختن رختخواب (برای کسی)
Can you make up a bed for the kids in the living room?
میتوانید برای بچهها در پذیرایی رختخواب بندازید؟
We need to make up the beds before our relatives arrive.
باید قبلاز رسیدن اقوام، تختها را آماده کنیم.
انگلیسی بریتانیایی برپا کردن آتش، روشن کردن آتش، شعلهور کردن آتش (با افزودن هیزم یا ذغال)
He bent down to make up the fire and added more coal.
خم شد تا آتش را برپا کند و زغال بیشتری اضافه کرد.
It was my job to make up the fire every morning.
وظیفهی من بود که هر صبح آتش را روشن کنم.
جبران کردن، کامل کردن، افزودن، پر کردن (جای خالی)
He worked overtime to make up the money he had lost.
او اضافهکاری کرد تا پولی را که از دست داده بود، جبران کند.
You’ll need to make up the work you missed while on vacation.
باید کاری را که در تعطیلات عقب افتادی، جبران کنی.
We didn’t have enough players, so they asked their friends to come and make up the numbers.
ما بازیکن کافی نداشتیم، بنابراین از دوستانشان خواستند بیایند و جای خالی را پر کنند.
آرایش کردن، گریم کردن
I found her making herself up in front of the mirror.
او را دیدم که جلوی آینه مشغول آرایش کردن بود.
He made himself up as a clown for the kids’ show.
او خودش را برای نمایش کودکان شبیه دلقک گریم کرد.
تشکیل دادن، در بر گرفتن، ساختن، شامل بودن
Water makes up about 60% of the human body.
آب حدود ۶۰ درصد از بدن انسان را تشکیل میدهد.
These small villages make up the majority of the region's population.
این روستاهای کوچک، اکثریت جمعیت این منطقه را شامل میشوند.
آشتی کردن
در انگلیسی بریتانیایی از make it up هم استفاده میشود.
They often quarrel but always make up in the end.
آنها اغلب دعوا میکنند، اما در نهایت همیشه آشتی میکنند.
Saman brought her flowers to make up with her.
سامان برای آشتی با او گل آورد.
تصمیم گرفتن
After a long talk, he finally made up his mind to resign.
بعداز گفتوگویی طولانی، بالاخره تصمیم گرفت استعفا بدهد.
I’ve made up my mind to move to another city.
تصمیم خودم را گرفتهام که به شهر دیگری نقلمکان کنم.
(انگلیس) آتش را تندتر کردن (با افزودن چوب یا زغال و غیره)
(انگلیس - عامیانه) وقت از دسترفته را جبران کردن، عقبافتادگی را جبران کردن
تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «make up» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/make up