Mix

mɪks mɪks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mixed
  • شکل سوم:

    mixed
  • سوم‌شخص مفرد:

    mixes
  • وجه وصفی حال:

    mixing
  • شکل جمع:

    mixes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
غذا و آشپزی درآمیختن، آمیختن، مخلوط کردن، ترکیب کردن، قاتی کردن، درهم کردن، آشوردن، سرشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Oil and water do not mix.
- روغن و آب درآمیخته نمی‌شود.
- to mix sugar, flour, and eggs
- شکر و آرد و تخم مرغ را مخلوط کردن
- to mix work and play
- کار و بازی را با هم قاطی کردن
- to mix boys and girls in school
- پسران و دختران را در مدرسه مختلط کردن
- to mix with other people
- با اشخاص دیگر محشور بودن
- Mix blue and yellow paint to make green.
- برای ساختن رنگ سبز، رنگ آبی را با زرد بیامیز.
- to mix a cocktail
- کوکتل درست کردن
- cement mix
- سمنت آمیخته (و آماده‌ی مصرف)
- Everything is in a mix.
- همه‌چیز آشفته است.
- Do you take your vodka straight or with a mix?
- آیا ودکای خود را خالص می‌خورید یا با چیزی؟
- There was a strange mix of people at the party.
- آمیزه‌ی عجیب و غریبی از اشخاص در مهمانی جمع شده بودند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
مخلوط شدن
noun
غذا و آشپزی آمیزه، مخلوط، اختلاط
- a cake mix
- آمیزه‌ی کیک، مخلوط کیک
noun
عمل آمیختن، آمیزش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mix

  1. verb combine, join
    Synonyms: admix, adulterate, alloy, amalgamate, associate, blend, braid, coalesce, commingle, commix, compound, conjoin, cross, embody, fuse, hybridize, incorporate, infiltrate, infuse, instill, interbreed, intermingle, interweave, jumble, knead, link, lump, make up, merge, mingle, mix up, put together, saturate, stir, suffuse, synthesize, tangle, transfuse, unite, weave, work in
    Antonyms: detach, disconnect, divide, remove, separate, sever, unmix
  2. verb socialize
    Synonyms: associate, come together, consort, get along, hang out, hobnob, join, mingle
    Antonyms: disengage, dissociate, segregate, separate
  3. noun assortment, combination
    Synonyms: admixture, adulteration, alloy, amalgam, amalgamation, assimilation, association, batter, blend, brew, combine, combo, commixture, composite, compound, concoction, confection, conglomeration, cross, crossing, dough, fusion, goulash, grab bag, hodgepodge, hybrid, hybridization, incorporation, infiltration, interfusion, jumble, mash, medley, mélange, merger, mingling, miscellany, mishmash, mixed bag, mosaic, package, patchwork, potpourri, salmagundi, saturation, soup, stew, transfusion, union, variety
    Antonyms: disconnection, division, separation

Phrasal verbs

  • mix up

    (با هم) اشتباه گرفتن

    گیج کردن (کسی)

    به‌ هم ریختن، درهم‌برهم کردن، آشفته کردن، قاتی‌پاتی کردن یا شدن، نامنظم کردن

Collocations

  • mix and match

    ست کردن اجزای مختلف با یکدیگر، ترکیب و هماهنگ کردن اجزای مختلف با هم

Idioms

  • mix and match

    ست کردن اجزای مختلف با یکدیگر، ترکیب و هماهنگ کردن اجزای مختلف با هم

لغات هم‌خانواده mix

ارجاع به لغت mix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mix

لغات نزدیک mix

پیشنهاد بهبود معانی