فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Intermingle

ˌɪnt̬ərˈmɪŋɡl ˌɪntəˈmɪŋɡl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

verb - transitive verb - intransitive
با هم آمیختن، با هم مخلوط کردن، ممزوج کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermingle

  1. verb blend, mix
    Synonyms:
    combine mix merge join fuse associate pool commingle intermix throw together come together amalgamate commix interblend interweave interlace immingle throw in with mesh interfuse wed network
    Antonyms:
    separate divide unmix

ارجاع به لغت intermingle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermingle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intermingle

لغات نزدیک intermingle

پیشنهاد بهبود معانی