Commix

آخرین به‌روزرسانی:

معنی

adverb
مخلوط کردن، به‌هم ریختن، درآمیختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commix

  1. verb to put together into one mass so that the constituent parts are more or less homogeneous
    Synonyms:
    mix blend stir merge mingle unify fuse intermix intermingle admix commingle amalgamate

ارجاع به لغت commix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/commix

لغات نزدیک commix

پیشنهاد بهبود معانی