Intermix

ˌɪntərˈmɪks ˌɪntəˈmɪks
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

verb - transitive verb - intransitive
به‌هم آمیختن، در هم آمیختن، با هم مخلوط کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermix

  1. verb To put together into one mass so that the constituent parts are more or less homogeneous
    Synonyms: blend, intermingle, admix, amalgamate, commingle, commix, fuse, merge, mingle, mix, stir, immingle

ارجاع به لغت intermix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intermix

لغات نزدیک intermix

پیشنهاد بهبود معانی