رفتن، رهسپار شدن، عزیمت کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Go home!
برو خونه!
I want to go to Italy next year.
من میخواهم سال آینده به ایتالیا بروم.
We should go to the doctor if the pain persists.
اگر درد ادامه داشت، باید به دکتر برویم.
She wants to go back to her hometown.
او میخواهد به زادگاهش برگردد.
He had to go to the meeting earlier than expected.
او مجبور شد زودتر از موعد به جلسه برود.
He goes to college.
او دانشگاه میرود.
Hossein went to Arak.
حسین به اراک رفت.
He goes in rags.
او با لباس ژنده بیرون میرود.
Who goes there?
چه کسی آنجا میرود؟ آنجا کیست؟
The bus that goes to Ghamsar.
اتوبوسی که به قمصر میرود.
رفتن، عبور کردن، گذشتن (درحال حرکت بودن)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We were going along, enjoying the scenery.
ما داشتیم میرفتیم و از منظره لذت میبردیم.
The car was going down the hill very slowly.
ماشین خیلی آهسته از تپه پایین میرفت.
He decided to go upstairs to take a nap.
او تصمیم گرفت برای چرت زدن به طبقهی بالا برود.
I think I'll go downstairs and make some tea.
فکر کنم برم پایین و کمی چای درست کنم.
They watched the boat go over the waves.
آنها تماشا کردند که قایق روی امواج در حرکت است.
The train will go through several tunnels.
قطار از چندین تونل عبور خواهد کرد.
Rumors started to go around about the company's future.
شایعاتی در مورد آیندهی شرکت شروع به پخش شدن کرد.
The hiking trail goes through the dense forest.
مسیر پیادهروی از میان جنگل انبوه میگذرد.
The belt won't go around his waist.
کمربند به دور کمرش نمیرسد.
to go 90 Kilometers an hour
ساعتی 90 کیلومتر رفتن (راندن)
رفتن (برای انجام کاری مشخص)
We might go swimming if the weather is nice.
اگر هوا خوب باشد، ممکن است برای شنا برویم.
I think we should go visit Grandma this weekend.
فکر میکنم باید این آخرهفته برویم مادربزرگ را ببینیم.
Let's go for a walk in the new park downtown.
بیا برای پیادهروی به پارک جدید در مرکز شهر برویم.
She will go to study abroad next year.
او سال آینده برای تحصیل به خارج کشور خواهد رفت.
If Germany does not agree, we go to war.
اگر آلمان توافق نکند، به جنگ خواهیم رفت.
The burglars went for the jewelry.
دزدان رفتند سراغ جواهرات.
رفتن، حرکت کردن، ترک کردن (برای رفتن به جایی دیگر)
I should probably go; it's getting late.
بهتر است بروم؛ دیروقت شده است.
The old car finally had to go after years of service.
ماشین قدیمی بالاخره بعداز سالها کار کردن باید کنار گذاشته میشد.
He decided to go after realizing he was no longer needed.
او تصمیم گرفت برود پساز اینکه فهمید دیگر نیازی به او نیست.
When does the last bus go from the city center?
آخرین اتوبوس چه ساعتی از مرکز شهر حرکت میکند؟
My headache is gone.
سردردم خوب شده است.
The third sentence has to go.
جملهی سوم باید حذف شود.
از دنیا رفتن، فوت کردن، درگذشتن (شکل مؤدبانه فعل die)
It is said that she went surrounded by her loved ones.
گفته میشود که او درحالی که توسط عزیزانش احاطه شده بود، درگذشت.
She went after a long and fulfilling life.
او پساز زندگیای طولانی و پربار فوت کرد.
رفتن، ختم شدن، منتهی شدن
The trail goes up the hill.
مسیر بهسمت بالای تپه میرود.
The cable car goes up to the mountain peak.
تلهکابین به قلهی کوه منتهی میشود.
This road goes straight to the airport.
این جاده مستقیماً به فرودگاه ختم میشود.
the road that goes to Niasar
راهی که به نیاسر منتهی میشود (میرود)
رفتن، ادامه داشتن
The river goes down for miles before it reaches the ocean.
قبلاز رسیدن به اقیانوس، رودخانه چندین مایل ادامه دارد.
The tunnel goes down deep into the earth.
تونل به عمق زمین میرود.
شدن
The lights went out.
چراغها خاموش شدند.
The company went bankrupt after a series of bad investments.
شرکت پس از یک سری سرمایهگذاریهای بد ورشکست شد.
The milk went bad because it was left out of the refrigerator.
شیر خراب شد زیرا بیرون از یخچال گذاشته شده بود.
The bread went stale after only a few days.
نان بعداز چند روز بیات شد.
The weather went from sunny to stormy in a matter of minutes.
هوا در عرض چند دقیقه از آفتابی به طوفانی تبدیل شد.
to go mad
دیوانه شدن
تکان دادن، حرکت دادن (بدن)
If you want to show excitement, go like this: jump up and down.
اگه میخوای هیجان رو نشون بدی، اینکارو بکن: بالا و پایین بپر.
Go like this with your shoulders to show you don't care.
شونههات رو اینجوری تکون بده تا نشون بدی اهمیت نمیدی.
Go like this with your eyebrows to show surprise.
ابروهات رو اینجوری حرکت بده تا تعجب رو نشون بدی.
Go like this: tilt your head to the side.
اینجوری حرکتش بده: سرتو به پهلو خم کن.
کار کردن، عمل کردن (بهشکل درست)
My computer just won't go; I think the hard drive is dead.
کامپیوترم اصلاً کار نمیکند؛ فکر میکنم هارد دیسک خراب شده.
The project can't go without proper funding.
این پروژه بدون بودجهی مناسب نمیتواند بهدرستی پیش برود.
The website won't go; there seems to be a server error.
وبسایت کار نمیکند؛ به نظر میرسد خطایی در سرور وجود دارد.
A watch that is not going
ساعتی که کار نمیکند
سپری شدن، گذشتن
The summer went by in a flash.
تابستان بهسرعت برقوباد گذشت.
Another year has gone, and nothing has changed.
یک سال دیگر هم گذشت و هیچچیز تغییر نکرد.
Five years have gone since we last met.
پنج سال از آخرین باری که همدیگر را ملاقات کردیم، سپری شده است.
ماندن، باقی ماندن، بودن (معمولاً در وضعیتی ناخوشایند)
Many injustices go unpunished in our society.
بسیاری از بیعدالتیها در جامعهی ما بیمجازات میمانند.
Sometimes, good deeds go unnoticed.
گاهی اوقات، اعمال خوب نادیده گرفته میشوند.
The old traditions often go forgotten.
سنتهای قدیمی اغلب به فراموشی سپرده میشوند.
Unfortunately, many crimes go unsolved each year.
متأسفانه، بسیاری از جرایم هر سال حلنشده باقی میمانند.
The project will go unfinished if we don't get more funding.
اگر بودجهی بیشتری دریافت نکنیم، این پروژه ناتمام خواهد ماند.
شروع کردن (به انجام کاری یا استفاده از چیزی)
As soon as we set up the microphones, the concert will be ready to go.
بهمحض اینکه میکروفونها را تنظیم کنیم، کنسرت آمادهی شروع خواهد بود.
Install the software, and you're good to go.
نرمافزار را نصب کن، و آمادهی استفاده هستی.
بازی کردن (استفاده از نوبت)
It's your turn to go; roll the dice!
نوبت توست که بازی کنی؛ تاس را بریز!
In chess, you have to wait for your opponent’s turn to go.
در شطرنج، باید منتظر نوبت حریف برای بازی باشید.
بخشپذیر بودن، تقسیم شدن
Does eleven go into thirty-three?
آیا یازده در سیوسه بخشپذیر است؟
2 goes into 8 exactly four times.
هشت دقیقاً چهار بار به دو تقسیم میشود.
6 won’t go into 17 exactly; there will be a remainder.
هفده بهطور کامل بر شش بخشپذیر نیست؛ باقیمانده خواهد داشت.
گفتن (معمولاً هنگام تعریف کردن چیزی استفاده میشود)
Then he goes, "That's not what I meant at all!"
سپس او میگوید: «این اصلاً منظور من نبود!»
And then my boss goes, "We need this done by tomorrow."
و بعد رئیسم میگوید: «ما این را تا فردا لازم داریم.»
آسیب دیدن، خراب شدن، ضعیف شدن، از کار افتادن (معمولاً از استفادهی زیاد)
His hearing is going.
شنوایی او دارد از دست میرود.
The old wooden chair is starting to go after years of use.
صندلی چوبی قدیمی بعداز سالها استفاده شروع به خراب شدن کرده است.
This old car is really starting to go, it needs a lot of repairs.
این ماشین قدیمی واقعاً دارد از کار میافتد و به تعمیرات زیادی نیاز دارد.
The binding on this book is going, the pages are falling out.
جلد این کتاب آسیب دیده است، صفحهها دارند میافتند.
صدا در آوردن، صدا دادن
Did you hear that strange noise? It sounded like the pipes go in the basement.
صدای عجیب را شنیدید؟ مثل این بود که انگار لولهها در زیرزمین صدا میدهند.
My car's engine started to go 'tick, tick, tick' before it broke down.
موتور ماشینم قبلاز اینکه خراب شود شروع کرد به 'تیک، تیک، تیک' صدا دادن.
The balloon went "pop"!
بادکنک ترکید.
گفته شدن، بیان شدن، نقل شدن، خوانده شدن، پخش شدن
How does the saying go again?
دوباره بگو، این ضربالمثل چطور گفته میشود؟
I can't recall how that melody goes.
یادم نمیآید آن ملودی چطور نواخته میشود.
The rumor goes that they are getting divorced.
اینطور شایعه شده است که آنها دارند طلاق میگیرند.
How does this poem go? I've forgotten the lines.
این شعر چطور خوانده میشود؟ من مصرعها را فراموش کردهام.
So the story goes, he found a hidden treasure.
اینطور نقل شده است که او گنجی پنهان را پیدا کرده.
همراه شدن، با هم بودن، با هم اتفاق افتادن، با هم جور بودن
Stress and anxiety often go together.
استرس و اضطراب اغلب با هم اتفاق میافتند.
Success and hard work usually go hand in hand.
موفقیت و سختکوشی معمولاً همراه هم هستند.
Responsibility and power should go hand in hand.
مسئولیت و قدرت باید با هم باشند.
رفتن، قرار گرفتن (در جایی مشخص)
Your coat goes in the closet.
کت شما در کمد میرود.
The books go on the top shelf.
کتابها در قفسهی بالایی قرار میگیرند.
The dirty dishes go in the sink.
ظرفهای کثیف در سینک میروند.
The shirts go in the top drawer.
جای پیراهنها در کشوی فوقانی است.
فروخته شدن، به فروش رسیدن، رسیدن (برای فروش)
Apples went for one hundred tomans a kilo.
سیب کیلویی صد تومان به فروش میرسید.
These antiques will go to the collector with the deepest pockets.
این عتیقهجات به کلکسیونری میرسد که بیشترین پول را دارد.
These limited-edition prints will go quickly.
این چاپهای نسخهی محدود بهسرعت به فروش میرسند.
The painting is expected to go for a very high price.
انتظار میرود این نقاشی به قیمت بسیار بالایی به فروخته شود.
قابل قبول بودن، مناسب بودن، آمدن، هماهنگ بودن، جور بودن
Does this shirt go with these trousers?
آیا این پیراهن با این شلوار جور درمیآید؟
Bright colors don’t really go in a formal office setting.
رنگهای روشن واقعاً در محیط اداری رسمی مناسب نیستند.
Minimalist furniture goes well with modern interiors.
مبلمان مینیمالیستی با دکوراسیون داخلی مدرن خوب هماهنگ میشود.
That silver necklace goes perfectly with your dress.
آن گردنبند نقرهای کاملاً به لباس تو میآید.
These pants do not go with that jacket.
این شلوار به آن کت نمیخورد.
That style of music doesn't really go with that type of dancing.
آن سبک از موسیقی واقعاً با آن نوع رقص جور در نمیآید.
شناخته شدن (با اسمی خاص)
He goes by the name of Manoonchehr.
او را به نام منوچهر میشناسند.
The abandoned house on the hill goes by the name of Blackwood Manor.
آن خانهی متروکهی روی تپه به نام عمارت بلکوود شناخته میشود.
My grandmother's secret recipe goes by the name of 'Sunshine Cake'.
دستورپخت مخفی مادربزرگم به نام 'کیک آفتاب' شناخته میشود.
پیش رفتن، اتفاق افتادن، رخ دادن
How did your presentation go?
ارائهی شما چطور پیش رفت؟
If all goes according to plan, we'll be finished by Friday.
اگر همه چیز طبق برنامه اتفاق بیافتد، تا جمعه کارمان تمام خواهد شد.
Let's just go with the flow and see how it goes.
بیا فقط با جریان پیش برویم و ببینیم چه رخ میدهد.
How is your life going?
زندگی شما چطور پیش میرود؟
The war went badly.
جنگ بد پیش میرفت.
You went too far in your protests.
شما در اعتراضات خود از حد تجاوز کردید.
تمام شدن، از بین رفتن
The cookies are gone; the kids must have eaten them all.
شیرینیها تمام شدند؛ حتما بچهها همه را خوردند.
My appetite is completely gone after seeing that.
اشتهای من بعداز دیدن آن کاملاً از بین رفت.
All the courage I had is gone now that I'm on stage.
حالا که روی صحنه هستم تمام شجاعتی که داشتم، از بین رفته است.
باعث چیزی شدن (انجام کاری برای ایجاد شرایطی متفاوت)
She went to great lengths to make sure the event was perfect.
او تلاش زیادی کرد تا مطمئن شود که مراسم بینقص باشد.
Don't go to the expense of buying a new dress just for the party.
برای مهمانی هزینهی خرید لباس جدید را متحمل نشو.
He went to extreme measures to hide the truth.
او اقدامات زیادی انجام داد تا حقیقت را پنهان کند.
We’ll have to go to extra effort to meet the deadline.
باید تلاش بیشتری کنیم تا به مهلت مقرر برسیم.
Please don’t go to any extra trouble for me.
لطفاً برای من زحمت اضافه نکش.
امتحان، تلاش
She decided to have a go at learning the guitar.
او تصمیم گرفت تلاشی برای یادگیری گیتار داشته باشد.
I'll give it a go, even though it looks difficult.
من امتحانی خواهم کرد، حتی اگر سخت به نظر برسد.
He's never tried surfing, but he's willing to give it a go.
او هرگز موجسواری را امتحان نکرده است، اما مایل است تلاشی بکند.
I'm not sure I can fix it, but I'll have a go.
مطمئن نیستم که بتوانم آن را تعمیر کنم، اما امتحان خواهم کرد.
He decided to have a go at carpentry.
او تصمیم گرفت نجاری را بیازماید.
شانس، فرصت، نوبت
It's your go; try to solve the puzzle.
حالا نوبت توست؛ سعی کن معما را حل کنی.
He had a go at fixing the car, but failed.
او شانسی برای تعمیر ماشین داشت، اما موفق نشد.
Can I have a go at playing the guitar?
میتوانم فرصتی برای نواختن گیتار داشته باشم؟
I'll have a go at baking a cake for the party.
من فرصت پختن کیک برای مهمانی را خواهم داشت.
Now it's your go to answer the question.
حالا نوبت شماست که به سوال پاسخ دهید.
انگلیسی بریتانیایی انرژی، حال
The team needs more go if they want to win.
تیم برای پیروزی به انرژی و فعالیت بیشتری نیاز دارد.
Despite his age, he still has a lot of go.
با وجود سنش، او هنوز انرژی زیادی دارد.
The new manager brought a fresh go to the department.
مدیر جدید حال تازهای به بخش آورد.
گو (نوعی بازی چینی که روی تختهی مربعی اجرا میشود و هدف محاصره کردن مهرههای حریف است)
Learning Go requires patience and a strategic mind.
یادگیری گو نیازمند صبر و ذهنی استراتژیک است.
She spends her weekends competing in Go tournaments.
او آخرهفتههای خود را صرف رقابت در مسابقات گو میکند.
آماده به کار
All instruments are go for the experiment to begin.
همهی ابزارها برای شروع آزمایش آماده هستند.
With the software updated, the system is now go for processing.
با به روزرسانی نرمافزار، سیستم اکنون برای پردازش آماده است.
قطعی شدن، لازمالاجرا بودن
The team's strategy was decided, and that went.
استراتژی تیم تعیین شد، و دیگر قطعی بود.
The boss made his ruling, and it went.
رئیس حکم خود را صادر کرد، و دیگر جای بحث نبود.
After the agreement, the terms went.
بعداز توافق، شرایط قطعی شد.
After the vote, the new law went.
بعداز رایگیری، قانون جدید تصویب شد و لازمالاجرا شد.
درگیر انجام کاری بودن، تعهد کردن، متعهد شدن، عهدهدار شدن، به عهده گرفتن
به دور محور گشتن، سیر کردن
دنبال کسی افتادن، دنبال کسی بودن، تعقیب کردن (کسی)، دنبال کاری رفتن، دنبال کاری بودن، دنبال کردن، جوییدن، پوییدن، طلبیدن، در پی بودن (هدف یا خواسته)
عهدشکنی کردن، بیوفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن، زیر حرف زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را عوض کردن
تجاوز کردن از
سپری شدن، گذشتن (زمان)، عبور کردن، رد شدن، گذشتن (شخص و غیره)
طبق چیزی عمل کردن، بر اساس چیزی رفتار کردن، پیروی کردن
شناخته شدن (به نامی خاص)
بر اساس چیزی قضاوت کردن، طبق چیزی حکم کردن، مبنا را بر چیزی قرار دادن
غروب کردن
افتادن، سقوط کردن
پایین رفتن، کاهش یافتن، نزول کردن
غرق شدن
پذیرفته شدن
ثبت شدن
دانشگاه را ترک کردن
شکست خوردن
اتفاق افتادن
پایین افتادن
با دهان اعمال جنسی انجام دادن، رابطه جنسی دهانی داشتن
دفاع کردن، طرفداری کردن
دوست داشتن، علاقه داشتن
امتحان دادن، وارد رقابت شدن
انتخاب کردن شغل
وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن
خاموش شدن، برق رفتن
منفجر شدن، ترکیدن
فاسد شدن
به صدا در آمدن، زنگ خوردن، سروصدا کردن
رفتن، عزیمت کردن
پیش رفتن
پسرفت کردن، پایین آمدن (کیفیت)
دوست نداشتن، کمتر دوست داشتن
بیرون رفتن (از اتاق یا خانه) (بهویژه برای تفریح یا فعالیتی خاص)
با هم بودن (داشتن رابطهی عاشقانه و معمولاً جنسی با کسی)
پایین رفتن، عقب نشستن، پس کشیدن (جریان آب)
خاموش شدن (آتش و چراغ و غیره)
حذف شدن، کنار رفتن (از رقابت)
تمام شدن، به پایان رسیدن، پایان یافتن (سال و ماه)
استعفا کردن، کنارهگیری کردن
از مد افتادن، دمده شدن (لباس)
آخرین کارت را رو کردن (در بازی)، آخرین دست را بازی کردن
اعتصاب کردن، دست از کار کشیدن
سقوط کردن، از قدرت افتادن (دولت و حکومت)
نامزد شدن، داوطلب شدن، کاندیدا شدن
منتشر شدن، پخش شدن، توزیع شدن (اعلامیه و غیره)
پخش شدن (برنامهی تلویزیونی یا رادیویی)
بیهوش شدن، به خواب رفتن
با واکنش خاصی روبهرو شدن، بازتاب داشتن
(بهدقت) بازبینی کردن، بررسی کردن، وارسی کردن، مرور کردن، نگاه کردن
دوره کردن، مرور کردن، شرح دادن، توضیح دادن، بررسی کردن
تصویب شدن (قانون و ...)، رسماً پذیرفته شدن، رسماً تکمیل شدن (قرارداد)، به نتیجه رساندن، به انجام رساندن
تجربه کردن (وضعیتی دشوار)، سختی کشیدن، تحمل کردن، متحمل شدن، دچار شدن، پشت سر گذاشتن
گشتن، جستوجو کردن
بررسی کردن، مرور کردن
(بسیار) استفاده کردن، مصرف کردن
به انجام رساندن
محروم بودن از، (بدون چیزی) گذران کردن
(عامیانه) امتحان کردن
از بین رفتن، از مزه افتادن، هدر رفتن
برو دنبال کارت، برو گم شو، دست از سرم بردار، برو بابا
(عامیانه) همه چیز را قمار کردن، همه چیز خود را به مخاطره انداختن
همهی انرژی یا امکانات خود را به کار گرفتن، به سیم آخر زدن
(عامیانه) به درک، به من چه
زحمت ایجاد کردن، مزاحم شدن
انجام دادن، با بیمبالاتی انجام دادن
پیشی جستن، (از دیگری) بهتر بودن
(آمریکایی عامیانه) بسیار موفق بودن
سوختن، ازبین رفتن
(عامیانه) امتحان کردن
رها کردن، ول کردن، باز کردن (دست)
رها کردن، فراموش کردن، دل کندن، دست کشیدن، بیخیال شدن، کنار گذاشتن (گذشته، کینه و...)
آزاد کردن، رها کردن، اجازهی رفتن دادن، ول کردن
از کار برکنار کردن، اخراج کردن
به خود نرسیدن، بیخیال شدن نسبت به خود، مراقب سلامتی خود نبودن
خود را رها کردن، راحت بودن، خوشگذراندن، فکر نکردن و لذت بردن
رسیدگی نکردن، بیتوجهی کردن، رها کردن (خانه، باغ و...)
عنان اختیار را ازدست دادن، خود را ول کردن
پرمشغله، مشغول، پویا، فعال
بیرونبر کردن
چه خبر است؟
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «go» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/go