امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Let

let let
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    let
  • شکل سوم:

    let
  • سوم‌شخص مفرد:

    lets
  • وجه وصفی حال:

    letting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Just let him try!
- بگذار (اگر جرئت دارد) بکند!
- Let me know of your decision.
- تصمیمت را به من اطلاع بده.
- Don't let go of my hand!
- دستم را ول نکن!
- We let fly two torpedoes.
- ما دو اژدر پرتاب کردیم.
- They are letting political prisoners out.
- آن‌ها دارند زندانیان سیاسی را آزاد می‌کنند.
- He asked to be let into the game.
- او درخواست کرد که در بازی وارد شود (شرکت داده شود).
- I hate to let you down,Dad,but I failed in the exam.
- پدر نمی‌خواهم تو را دمق دهم؛ ولی در امتحان رفوزه شدم.
- The police would not let them pass.
- پلیس به آن‌ها اجازه‌ی عبور نداد.
- Who let the cat in?
- کی گذاشت گربه تو بیاید؟
- Let it be known to all that we have no enmity with anyone.
- بگذار همگان بدانند که ما با کسی دشمنی نداریم.
- The hole in the wall let me see the outside.
- سوراخ دیوار اجازه داد که بیرون را ببینم.
- Let the window open!
- پنجره را باز بگذار!
- Let me talk to him.
- بگذار با او حرف بزنم.
- Let sleeping dogs sleep.
- بگذار سگ‌های خواب بخوابند (سری را که درد نمی‌کند دستمال مبند).
- Let him make one false move and I'll have him imprisoned!
- اگر یک کار خطا بکند، می‌دهم زندانش بکنند!
- Let him set foot in my house and I'll kick him out!
- اگر پا در خانه‌ی من بگذارد، بیرونش خواهم کرد!
- blood letting
- خونریزی
- As soon as he entered the room, they let him have it.
- تا وارد اتاق شد ریختند بر سرش.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
به عنوان امر مؤدبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که
- Let us pray.
- بیا(یید) دعا کنیم.
verb - intransitive
(خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن
- They are farming part of their land themselves and letting off the rest.
- آن‌ها بخشی از زمینشان را خودشان می‌کارند و بقیه را کرایه می‌دهند.
- She let him the rooms at once.
- او فوری اتاق‌ها را به او اجاره داد.
- a house to let
- خانه‌ای برای اجاره
noun countable
کرایه
noun countable
اجاره، اجاره دهی
noun countable
مانع، انسداد
noun countable
(تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی
- Let the radio alone!
- به رادیو ور نرو!
- The animal let out a loud roar.
- حیوان نعره‌ی بلندی کشید.
- This rain is not going to let up!
- این باران قطع‌شدنی نیست!
- He didn't let on that he knew about the news.
- او بروز نداد که از خبر اطلاع دارد.
- He can't even walk, let alone run!
- او راه هم نمی‌تواند برود چه برسد به اینکه بدود!
- Let down your hair a little more.
- موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.
- Let me alone, I'm very busy.
- دست از سرم بردار، خیلی کار دارم.
- She let fly some words that offended everyone.
- حرف‌هایی پراند که همه را آزرده کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد let

  1. verb allow
    Synonyms:
    accredit approve authorize be big cause certify commission concede enable endorse free up give give leave give okay give permission grant have hear of leave license live with make permit sanction sit still for suffer tolerate warrant
    Antonyms:
    forbid hinder hold impede inhibit keep obstruct prevent
  1. verb rent out object, property
    Synonyms:
    charter hire lease sublease sublet
    Antonyms:
    buy sell

Phrasal verbs

  • let down

    مایوس کردن، سرخورده کردن، ناامید کردن

    پایین بردن، آهسته کردن

  • let into

    (در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

  • let off

    آزاد کردن، مرخص کردن

    بیرون دادن

  • let on

    فاش کردن، آشکار کردن

    وانمود کردن

  • let out

    گذاشتن که ... برود، اجازه‌ی خروج دادن (به ویژه با باز کردن در بسته‌شده یا قفل‌شده)، آزاد کردن (زندانی و پرنده)

    خارج کردن، خالی کردن (باد و غیره)

    گشاد کردن (لباس) (با باز کردن درز)، بلند کردن (طول لباس)

    تمام شدن (جلسه یا کلاس و غیره)، تعطیل شدن (مدرسه)

    فاش کردن، لو دادن (اطلاعات و غیره)

    بیرون دادن (صدا) (سرفه و غیره)

  • let up

    کند شدن، کم شدن، آهسته شدن

    متوقف شدن، ایستادن

  • let up on

    (عامیانه) از سخت‌گیری یا شدت عمل دست برداشتن

Collocations

Idioms

  • live and let live

    در کار دیگران دخالت نکردن، به کار مردم کاری نداشتن (سرت تو کار خودت باشه) (عیسی به دین خود، موسی به دین خود)

  • let bygones be bygones

    گذشته را فراموش کن (به حال خود بگذار)، هر بدی و خوبی دیدی ببخش.

    بیا گذشته‌ها را فراموش کنیم

  • let fly

    1- افکندن، پرتاب کردن

    2- (بی‌محابا) گفتن یا انجام دادن

  • let go

    1- آزادکردن، رهاکردن 2- چشم پوشیدن از

    رها کردن، ول کردن، دور انداختن

  • let it be known

    1- بگذار همه بدانند، اعلام کن 2- اعلام کردن، آشکار کردن

  • let loose

    رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن

  • let one have it

    (عامیانه) سخت حمله کردن به، سخت زدن، حسابی خدمت کسی رسیدن، دخل کسی را آوردن

  • let sleeping dogs lie

    گذشته‌ها را فراموش کردن، نبش قبر نکردن گذشته، اتفاقات گذشته را به حال خود گذاشتن و پی آن‌ها را نگرفتن

  • let's face it

    اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

  • let someone know

    (به کسی) اطلاع دادن، اعلام کردن، خبر دادن

  • let the cat out of the bag

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

ارجاع به لغت let

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «let» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/let

لغات نزدیک let

پیشنهاد بهبود معانی