اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
Just let him try!
بگذار (اگر جرئت دارد) بکند!
Let me know of your decision.
تصمیمت را به من اطلاع بده.
Don't let go of my hand!
دستم را ول نکن!
We let fly two torpedoes.
ما دو اژدر پرتاب کردیم.
They are letting political prisoners out.
آنها دارند زندانیان سیاسی را آزاد میکنند.
He asked to be let into the game.
او درخواست کرد که در بازی وارد شود (شرکت داده شود).
I hate to let you down,Dad,but I failed in the exam.
پدر نمیخواهم تو را دمق دهم؛ ولی در امتحان رفوزه شدم.
The police would not let them pass.
پلیس به آنها اجازهی عبور نداد.
Who let the cat in?
کی گذاشت گربه تو بیاید؟
Let it be known to all that we have no enmity with anyone.
بگذار همگان بدانند که ما با کسی دشمنی نداریم.
The hole in the wall let me see the outside.
سوراخ دیوار اجازه داد که بیرون را ببینم.
Let the window open!
پنجره را باز بگذار!
Let me talk to him.
بگذار با او حرف بزنم.
Let sleeping dogs sleep.
بگذار سگهای خواب بخوابند (سری را که درد نمیکند دستمال مبند).
Let him make one false move and I'll have him imprisoned!
اگر یک کار خطا بکند، میدهم زندانش بکنند!
Let him set foot in my house and I'll kick him out!
اگر پا در خانهی من بگذارد، بیرونش خواهم کرد!
blood letting
خونریزی
As soon as he entered the room, they let him have it.
تا وارد اتاق شد ریختند بر سرش.
به عنوان امر مؤدبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Let us pray.
بیا(یید) دعا کنیم.
(خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن
They are farming part of their land themselves and letting off the rest.
آنها بخشی از زمینشان را خودشان میکارند و بقیه را کرایه میدهند.
She let him the rooms at once.
او فوری اتاقها را به او اجاره داد.
a house to let
خانهای برای اجاره
کرایه
اجاره، اجاره دهی
مانع، انسداد
(تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی
Let the radio alone!
به رادیو ور نرو!
The animal let out a loud roar.
حیوان نعرهی بلندی کشید.
This rain is not going to let up!
این باران قطعشدنی نیست!
He didn't let on that he knew about the news.
او بروز نداد که از خبر اطلاع دارد.
He can't even walk, let alone run!
او راه هم نمیتواند برود چه برسد به اینکه بدود!
Let down your hair a little more.
موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.
Let me alone, I'm very busy.
دست از سرم بردار، خیلی کار دارم.
She let fly some words that offended everyone.
حرفهایی پراند که همه را آزرده کرد.
(در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن
گذاشتن که ... برود، اجازهی خروج دادن (به ویژه با باز کردن در بستهشده یا قفلشده)، آزاد کردن (زندانی و پرنده)
خارج کردن، خالی کردن (باد و غیره)
گشاد کردن (لباس) (با باز کردن درز)، بلند کردن (طول لباس)
تمام شدن (جلسه یا کلاس و غیره)، تعطیل شدن (مدرسه)
فاش کردن، لو دادن (اطلاعات و غیره)
بیرون دادن (صدا) (سرفه و غیره)
(عامیانه) از سختگیری یا شدت عمل دست برداشتن
1- بهحال خود گذاشتن، اذیت نکردن، ول کردن
در کار دیگران دخالت نکردن، به کار مردم کاری نداشتن (سرت تو کار خودت باشه) (عیسی به دین خود، موسی به دین خود)
2- چه برسد به
گذشته را فراموش کن (به حال خود بگذار)، هر بدی و خوبی دیدی ببخش.
بیا گذشتهها را فراموش کنیم
رها کردن، ول کردن، باز کردن (دست)
رها کردن، فراموش کردن، دل کندن، دست کشیدن، بیخیال شدن، کنار گذاشتن (گذشته، کینه و...)
آزاد کردن، رها کردن، اجازهی رفتن دادن، ول کردن
از کار برکنار کردن، اخراج کردن
به خود نرسیدن، بیخیال شدن نسبت به خود، مراقب سلامتی خود نبودن
خود را رها کردن، راحت بودن، خوشگذراندن، فکر نکردن و لذت بردن
رسیدگی نکردن، بیتوجهی کردن، رها کردن (خانه، باغ و...)
1- بگذار همه بدانند، اعلام کن 2- اعلام کردن، آشکار کردن
رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن
بگذار کارها روال طبیعی خود را طی کند
(عامیانه) سخت حمله کردن به، سخت زدن، حسابی خدمت کسی رسیدن، دخل کسی را آوردن
گذشتهها را فراموش کردن، نبش قبر نکردن گذشته، اتفاقات گذشته را به حال خود گذاشتن و پی آنها را نگرفتن
اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده میگویم.
(به کسی) اطلاع دادن، اعلام کردن، خبر دادن
(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیهای را لو دادن، دهنلقی کردن، بند را به آب دادن، پتهی کسی را روی آب ریختن
let the chips fall where they may
هرچه پیش آید خوش آید، هرچه بادا باد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «let» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/let