آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Let

    let let

    گذشته‌ی ساده:

    let

    شکل سوم:

    let

    سوم‌شخص مفرد:

    lets

    وجه وصفی حال:

    letting

    معنی let | جمله با let

    verb - transitive B1

    اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    Just let him try!

    بگذار (اگر جرئت دارد) بکند!

    Let me know of your decision.

    تصمیمت را به من اطلاع بده.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Don't let go of my hand!

    دستم را ول نکن!

    We let fly two torpedoes.

    ما دو اژدر پرتاب کردیم.

    They are letting political prisoners out.

    آن‌ها دارند زندانیان سیاسی را آزاد می‌کنند.

    He asked to be let into the game.

    او درخواست کرد که در بازی وارد شود (شرکت داده شود).

    I hate to let you down,Dad,but I failed in the exam.

    پدر نمی‌خواهم تو را دمق دهم؛ ولی در امتحان رفوزه شدم.

    The police would not let them pass.

    پلیس به آن‌ها اجازه‌ی عبور نداد.

    Who let the cat in?

    کی گذاشت گربه تو بیاید؟

    Let it be known to all that we have no enmity with anyone.

    بگذار همگان بدانند که ما با کسی دشمنی نداریم.

    The hole in the wall let me see the outside.

    سوراخ دیوار اجازه داد که بیرون را ببینم.

    Let the window open!

    پنجره را باز بگذار!

    Let me talk to him.

    بگذار با او حرف بزنم.

    Let sleeping dogs sleep.

    بگذار سگ‌های خواب بخوابند (سری را که درد نمی‌کند دستمال مبند).

    Let him make one false move and I'll have him imprisoned!

    اگر یک کار خطا بکند، می‌دهم زندانش بکنند!

    Let him set foot in my house and I'll kick him out!

    اگر پا در خانه‌ی من بگذارد، بیرونش خواهم کرد!

    blood letting

    خونریزی

    As soon as he entered the room, they let him have it.

    تا وارد اتاق شد ریختند بر سرش.

    verb - transitive

    به عنوان امر مؤدبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    Let us pray.

    بیا(یید) دعا کنیم.

    verb - intransitive

    (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن

    They are farming part of their land themselves and letting off the rest.

    آن‌ها بخشی از زمینشان را خودشان می‌کارند و بقیه را کرایه می‌دهند.

    She let him the rooms at once.

    او فوری اتاق‌ها را به او اجاره داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a house to let

    خانه‌ای برای اجاره

    noun countable

    کرایه

    noun countable

    اجاره، اجاره دهی

    noun countable

    مانع، انسداد

    noun countable

    (تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی

    Let the radio alone!

    به رادیو ور نرو!

    The animal let out a loud roar.

    حیوان نعره‌ی بلندی کشید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This rain is not going to let up!

    این باران قطع‌شدنی نیست!

    He didn't let on that he knew about the news.

    او بروز نداد که از خبر اطلاع دارد.

    He can't even walk, let alone run!

    او راه هم نمی‌تواند برود چه برسد به اینکه بدود!

    Let down your hair a little more.

    موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.

    Let me alone, I'm very busy.

    دست از سرم بردار، خیلی کار دارم.

    She let fly some words that offended everyone.

    حرف‌هایی پراند که همه را آزرده کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد let

    1. verb allow
      Synonyms:
      permit grant give enable authorize approve tolerate license warrant endorse sanction concede suffer leave have cause make commission certify accredit give permission give leave give okay free up sit still for live with hear of be big
      Antonyms:
      prevent forbid obstruct impede inhibit hinder keep hold
    1. verb rent out object, property
      Synonyms:
      lease hire charter sublet sublease
      Antonyms:
      sell buy

    Phrasal verbs

    let down

    مایوس کردن، سرخورده کردن، ناامید کردن

    پایین بردن، آهسته کردن

    let into

    (در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

    let off

    آزاد کردن، مرخص کردن

    بیرون دادن

    let on

    فاش کردن، آشکار کردن

    وانمود کردن

    let out

    گذاشتن که ... برود، اجازه‌ی خروج دادن (به ویژه با باز کردن در بسته‌شده یا قفل‌شده)، آزاد کردن (زندانی و پرنده)

    خارج کردن، خالی کردن (باد و غیره)

    گشاد کردن (لباس) (با باز کردن درز)، بلند کردن (طول لباس)

    تمام شدن (جلسه یا کلاس و غیره)، تعطیل شدن (مدرسه)

    فاش کردن، لو دادن (اطلاعات و غیره)

    بیرون دادن (صدا) (سرفه و غیره)

    Phrasal verbs بیشتر

    let up

    کند شدن، کم شدن، آهسته شدن

    متوقف شدن، ایستادن

    let up on

    (عامیانه) از سخت‌گیری یا شدت عمل دست برداشتن

    Collocations

    let alone (or let be)

    1- به‌حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، ول کردن

    Idioms

    live and let live

    در کار دیگران دخالت نکردن، به کار مردم کاری نداشتن (سرت تو کار خودت باشه) (عیسی به دین خود، موسی به دین خود)

    let alone (or let be)

    2- چه برسد به

    let bygones be bygones

    گذشته را فراموش کن (به حال خود بگذار)، هر بدی و خوبی دیدی ببخش.

    بیا گذشته‌ها را فراموش کنیم

    let fly

    1- افکندن، پرتاب کردن

    2- (بی‌محابا) گفتن یا انجام دادن

    let go

    رها کردن، ول کردن، باز کردن (دست)

    رها کردن، فراموش کردن، دل کندن، دست کشیدن، بی‌خیال شدن، کنار گذاشتن (گذشته، کینه و...)

    آزاد کردن، رها کردن، اجازه‌ی رفتن دادن، ول کردن

    از کار برکنار کردن، اخراج کردن

    به خود نرسیدن، بی‌خیال شدن نسبت به خود، مراقب سلامتی خود نبودن

    خود را رها کردن، راحت بودن، خوش‌گذراندن، فکر نکردن و لذت بردن

    رسیدگی نکردن، بی‌توجهی کردن، رها کردن (خانه، باغ و...)

    Idioms بیشتر

    let it be known

    1- بگذار همه بدانند، اعلام کن 2- اعلام کردن، آشکار کردن

    let loose

    رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن

    let nature take its course

    بگذار کارها روال طبیعی خود را طی کند

    let one have it

    (عامیانه) سخت حمله کردن به، سخت زدن، حسابی خدمت کسی رسیدن، دخل کسی را آوردن

    let sleeping dogs lie

    گذشته‌ها را فراموش کردن، نبش قبر نکردن گذشته، اتفاقات گذشته را به حال خود گذاشتن و پی آن‌ها را نگرفتن

    let's face it

    اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

    let someone know

    (به کسی) اطلاع دادن، اعلام کردن، خبر دادن

    let the cat out of the bag

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

    let the chips fall where they may

    هرچه پیش آید خوش آید، هرچه بادا باد

    سوال‌های رایج let

    گذشته‌ی ساده let چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده let در زبان انگلیسی let است.

    شکل سوم let چی میشه؟

    شکل سوم let در زبان انگلیسی let است.

    وجه وصفی حال let چی میشه؟

    وجه وصفی حال let در زبان انگلیسی letting است.

    سوم‌شخص مفرد let چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد let در زبان انگلیسی lets است.

    ارجاع به لغت let

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «let» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/let

    لغات نزدیک let

    • - lest
    • - lester
    • - let
    • - let (or blow) off steam
    • - let (something) slide
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.