با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Let

let let
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    let
  • شکل سوم:

    let
  • سوم شخص مفرد:

    lets
  • وجه وصفی حال:

    letting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive B1
    اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن
    • - Just let him try!
    • - بگذار (اگر جرئت دارد) بکند!
    • - Let me know of your decision.
    • - تصمیمت را به من اطلاع بده.
    • - Don't let go of my hand!
    • - دستم را ول نکن!
    • - We let fly two torpedoes.
    • - ما دو اژدر پرتاب کردیم.
    • - They are letting political prisoners out.
    • - آن‌ها دارند زندانیان سیاسی را آزاد می‌کنند.
    • - He asked to be let into the game.
    • - او درخواست کرد که در بازی وارد شود (شرکت داده شود).
    • - I hate to let you down,Dad,but I failed in the exam.
    • - پدر نمی‌خواهم تو را دمق دهم؛ ولی در امتحان رفوزه شدم.
    • - The police would not let them pass.
    • - پلیس به آن‌ها اجازه‌ی عبور نداد.
    • - Who let the cat in?
    • - کی گذاشت گربه تو بیاید؟
    • - Let it be known to all that we have no enmity with anyone.
    • - بگذار همگان بدانند که ما با کسی دشمنی نداریم.
    • - The hole in the wall let me see the outside.
    • - سوراخ دیوار اجازه داد که بیرون را ببینم.
    • - Let the window open!
    • - پنجره را باز بگذار!
    • - Let me talk to him.
    • - بگذار با او حرف بزنم.
    • - Let sleeping dogs sleep.
    • - بگذار سگ‌های خواب بخوابند (سری را که درد نمی‌کند دستمال مبند).
    • - Let him make one false move and I'll have him imprisoned!
    • - اگر یک کار خطا بکند، می‌دهم زندانش بکنند!
    • - Let him set foot in my house and I'll kick him out!
    • - اگر پا در خانه‌ی من بگذارد، بیرونش خواهم کرد!
    • - blood letting
    • - خونریزی
    • - As soon as he entered the room, they let him have it.
    • - تا وارد اتاق شد ریختند بر سرش.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    به عنوان امر مؤدبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که
    • - Let us pray.
    • - بیا(یید) دعا کنیم.
  • verb - intransitive
    (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن
    • - They are farming part of their land themselves and letting off the rest.
    • - آن‌ها بخشی از زمینشان را خودشان می‌کارند و بقیه را کرایه می‌دهند.
    • - She let him the rooms at once.
    • - او فوری اتاق‌ها را به او اجاره داد.
    • - a house to let
    • - خانه‌ای برای اجاره
  • noun countable
    کرایه
  • noun countable
    اجاره، اجاره دهی
  • noun countable
    مانع، انسداد
  • noun countable
    (تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی
    • - Let the radio alone!
    • - به رادیو ور نرو!
    • - The animal let out a loud roar.
    • - حیوان نعره‌ی بلندی کشید.
    • - This rain is not going to let up!
    • - این باران قطع‌شدنی نیست!
    • - He didn't let on that he knew about the news.
    • - او بروز نداد که از خبر اطلاع دارد.
    • - He can't even walk, let alone run!
    • - او راه هم نمی‌تواند برود چه برسد به اینکه بدود!
    • - Let down your hair a little more.
    • - موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.
    • - Let me alone, I'm very busy.
    • - دست از سرم بردار، خیلی کار دارم.
    • - She let fly some words that offended everyone.
    • - حرف‌هایی پراند که همه را آزرده کرد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد let

  1. verb allow
    Synonyms: accredit, approve, authorize, be big, cause, certify, commission, concede, enable, endorse, free up, give, give leave, give okay, give permission, grant, have, hear of, leave, license, live with, make, permit, sanction, sit still for, suffer, tolerate, warrant
    Antonyms: forbid, hinder, hold, impede, inhibit, keep, obstruct, prevent
  2. verb rent out object, property
    Synonyms: charter, hire, lease, sublease, sublet
    Antonyms: buy, sell

Phrasal verbs

  • let down

    مایوس کردن، سرخورده کردن، ناامید کردن

    پایین بردن، آهسته کردن

  • let into

    (در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

  • let off

    آزاد کردن، مرخص کردن

    بیرون دادن

  • let on

    فاش کردن، آشکار کردن

    وانمود کردن

  • let out

    گذاشتن که ... برود، اجازه‌ی خروج دادن (به ویژه با باز کردن در بسته‌شده یا قفل‌شده)، آزاد کردن (زندانی و پرنده)

    خارج کردن، خالی کردن (باد و غیره)

    گشاد کردن (لباس) (با باز کردن درز)، بلند کردن (طول لباس)

    تمام شدن (جلسه یا کلاس و غیره)، تعطیل شدن (مدرسه)

    فاش کردن، لو دادن (اطلاعات و غیره)

    بیرون دادن (صدا) (سرفه و غیره)

  • let up

    کند شدن، کم شدن، آهسته شدن

    متوقف شدن، ایستادن

  • let up on

    (عامیانه) از سخت‌گیری یا شدت عمل دست برداشتن

Collocations

Idioms

  • live and let live

    زندگی کن و بگذار (دیگران) زندگی کنند.

    گذشت و اغماض داشتن، در کار دیگران دخالت نکردن، زیست کن و بگذاز بزیند

  • let alone (or let be)

    2- چه برسد به

  • let bygones be bygones

    گذشته را فراموش کن (به حال خود بگذار)، هر بدی و خوبی دیدی ببخش.

    بیا گذشته‌ها را فراموش کنیم

  • let fly

    1- افکندن، پرتاب کردن

    2- (بی‌محابا) گفتن یا انجام دادن

  • let go

    1- آزادکردن، رهاکردن 2- چشم پوشیدن از

    رها کردن، ول کردن، دور انداختن

  • let it be known

    1- بگذار همه بدانند، اعلام کن 2- اعلام کردن، آشکار کردن

  • let loose

    رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن

  • let nature take its course

    بگذار کارها روال طبیعی خود را طی کند

  • let one have it

    (عامیانه) سخت حمله کردن به، سخت زدن، حسابی خدمت کسی رسیدن، دخل کسی را آوردن

  • let sleeping dogs lie

    گذشته‌ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن

  • let's face it

    اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

  • let someone know

    (به کسی) اطلاع دادن، اعلام کردن، خبر دادن

  • let the cat out of the bag

    دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته کسی را روی آب ریختن، رازی را آشکار کردن، فاش کردن، قضیه‌ای را لو دادن

  • let the chips fall where they may

    هر چه باداباد

ارجاع به لغت let

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «let» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/let

لغات نزدیک let

پیشنهاد بهبود معانی