با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Suffer

ˈsʌfər ˈsʌfə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    suffered
  • شکل سوم:

    suffered
  • سوم‌شخص مفرد:

    suffers
  • وجه وصفی حال:

    suffering

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
تحمل کردن، کشیدن، تن در دادن به، رنج بردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- to suffer hunger
- گرسنگی کشیدن
- to suffer hardship
- سختی کشیدن
- to suffer from poverty
- از فقر رنج بردن
- to suffer the slings and arrows of an outrageous fortune
- (شکسپیر) از فلاخن‌ها و پیکان‌های سرنوشت غدار رنج بردن
- the goods that have suffered damage
- کالاهایی که صدمه دیده‌اند
- to suffer a sea change
- دستخوش دگرگونی بزرگ شدن
- The company suffered great losses.
- شرکت متحمل زیان‌های فراوان شد.
- plants that cannot suffer a cold winter
- گیاهانی که تاب تحمل زمستان سرد را ندارند
- They could not suffer opposition.
- آن‌ها تحمل مخالفت را نداشتند.
- He suffered his beard to grow.
- او گذاشت ریشش بلند شود.
- He suffers from heart disabilities.
- او دچار نارسایی‌های قلبی است.
- Those who disobey shall suffer.
- آنانکه نافرمانی کنند تنبیه خواهند شد.
- martyrs who suffered for Christ's sake
- شهدایی که به‌دلیل عیسی شکنجه کشیدند
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد suffer

  1. verb be in pain
    Synonyms: ache, agonize, ail, be affected, be at disadvantage, be convulsed, be handicapped, be impaired, be racked, be wounded, brave, complain of, deteriorate, droop, endure, experience, fall off, feel wretched, flag, get, go through, grieve, have a bad time, hurt, languish, pain, sicken, smart, undergo, writhe
    Antonyms: aid, alleviate, assist, comfort, help,relieve
  2. verb endure, permit
    Synonyms: abide, accept, acquiesce, admit, allow, bear, bear with, bleed, bow, brave, brook, carry the torch, concede, countenance, encounter, experience, feel, go through, have, hurt, indulge, know, let, license, live with, put up with, receive, sanction, see, sit and take it, stand, stomach, submit, support, sustain, swallow, sweat, take, take it, tolerate, undergo, wait out, yield
    Antonyms: disallow, fight, refuse, reject

لغات هم‌خانواده suffer

ارجاع به لغت suffer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «suffer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/suffer

لغات نزدیک suffer

پیشنهاد بهبود معانی