گذشتهی ساده:
experiencedشکل سوم:
experiencedسومشخص مفرد:
experiencesوجه وصفی حال:
experiencingشکل جمع:
experiencesتجربه، آزمودگی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
an experience I'll never forget
تجربهای که هرگز فراموش نخواهم کرد
He has long experience both as a teacher and administrator.
او هم به عنوان معلم و هم به عنوان مدیر تجربهی طولانی دارد.
a man of experience
مرد باتجربه
it is nice if the test of experience is applied
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
this judge's ten-year experience
کاردیدگی ده سالهی این قاضی
their eventful experiences as an independent nation
سرگذشت پرماجرای آنان بهعنوان یک ملت مستقل
my experiences in London...
تجارب من در لندن...
تجربه کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I experienced no sensation in my left foot.
در پای چپم هیچچیزی را حس نمیکردم.
کشیدن، تحمل کردن
The hardships she experienced in her youth.
سختیهایی که در جوانی کشید.
people who have never experienced hunger
مردمی که هرگز گرسنگی نکشیدهاند.
experience is the best teacher
تجربه بهترین معلم است
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «experience» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/experience