آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Experience

    ɪkˈspɪriəns ɪkˈspɪəriəns

    گذشته‌ی ساده:

    experienced

    شکل سوم:

    experienced

    سوم‌شخص مفرد:

    experiences

    وجه وصفی حال:

    experiencing

    شکل جمع:

    experiences

    معنی experience | جمله با experience

    noun countable B1

    تجربه، آزمودگی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    an experience I'll never forget

    تجربه‌ای که هرگز فراموش نخواهم کرد

    He has long experience both as a teacher and administrator.

    او هم به عنوان معلم و هم به عنوان مدیر تجربه‌ی طولانی دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a man of experience

    مرد باتجربه

    it is nice if the test of experience is applied

    خوش بود گر محک تجربه آید به میان

    this judge's ten-year experience

    کاردیدگی ده ساله‌ی این قاضی

    their eventful experiences as an independent nation

    سرگذشت پرماجرای آنان به‌عنوان یک ملت مستقل

    my experiences in London...

    تجارب من در لندن...

    verb - transitive

    تجربه کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    I experienced no sensation in my left foot.

    در پای چپم هیچ‌چیزی را حس نمی‌کردم.

    verb - transitive

    کشیدن، تحمل کردن

    The hardships she experienced in her youth.

    سختی‌هایی که در جوانی کشید.

    people who have never experienced hunger

    مردمی که هرگز گرسنگی نکشیده‌اند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد experience

    1. noun knowledge
      Synonyms:
      understanding wisdom sense familiarity skill judgment practice reality evidence proof exposure training observation intimacy contact background sophistication know-how participation caution actuality existence doing action combat strife struggle empiricism patience maturity seasoning perspicacity practicality worldliness inwardness savoir-faire forebearance trial acquaintance involvement
      Antonyms:
      ignorance inexperience immaturity
    1. noun happening, occurrence
      Synonyms:
      event incident episode encounter affair adventure trip trial test ordeal

    Collocations

    experience is the best teacher

    تجربه بهترین معلم است

    لغات هم‌خانواده experience

    • noun
      experience
    • adjective
      experienced
    • verb - transitive
      experience

    سوال‌های رایج experience

    گذشته‌ی ساده experience چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده experience در زبان انگلیسی experienced است.

    شکل سوم experience چی میشه؟

    شکل سوم experience در زبان انگلیسی experienced است.

    شکل جمع experience چی میشه؟

    شکل جمع experience در زبان انگلیسی experiences است.

    وجه وصفی حال experience چی میشه؟

    وجه وصفی حال experience در زبان انگلیسی experiencing است.

    سوم‌شخص مفرد experience چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد experience در زبان انگلیسی experiences است.

    ارجاع به لغت experience

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «experience» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/experience

    لغات نزدیک experience

    • - expensive
    • - expensively
    • - experience
    • - experience a decline
    • - experience a fall
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.