شکل جمع:
involvementsمشارکت، شرکت، نقش، دخالت، درگیری
The company encourages employee involvement in decision-making processes.
این شرکت مشارکت کارکنان در فرایندهای تصمیمگیری را تشویق میکند.
The parents were praised for their involvement in their child's education.
از والدین به خاطر نقششان در آموزش فرزندانشان قدردانی شد.
ارتباط، رابطه (نزدیک)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Their involvement was kept a secret from their friends and family.
رابطهی آنها از دوستان و خانوادهی آنها مخفی نگه داشته شد.
The rumors of their involvement spread like wildfire throughout the office.
شایعهی ارتباط آنها در کل اداره پخش شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «involvement» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/involvement