امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crisis

ˈkraɪsɪs ˈkraɪsɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    crises

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
(بیماری، زندگی، تاریخ و غیره) بحران، مرحله‌ی بحرانی، موقع حساس، نقطه‌ی عطف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- come to a crisis/reach a crisis
- بحرانی شدن، به مرحله‌ی بحرانی رسیدن، به بحران نزدیک شدن
- We provide help to families in crisis situations.
- ما به خانواده‌هایی که در شرایط بحرانی قرار دارند، کمک می‌کنیم.
- Her presence during the crisis had a calming effect.
- حضور او در بحران آرامش‌بخش بود.
- get a crisis on one's hands
- دچار بحران شدن، با بحران دست به گریبان شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crisis

  1. noun critical situation
    Synonyms:
    big trouble catastrophe change climacteric climax confrontation contingency corner crossroad crunch crux culmination deadlock dilemma dire straits disaster embarrassment emergency entanglement exigency extremity height hot potato hour of decision imbroglio impasse juncture mess moment of truth necessity pass perplexity pickle pinch plight point of no return predicament pressure puzzle quandary situation stew strait trauma trial trouble turning point urgency
    Antonyms:
    calm peace

ارجاع به لغت crisis

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crisis» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crisis

لغات نزدیک crisis

پیشنهاد بهبود معانی