با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Trauma

ˈtraʊmə / / ˈtrɒː- ˈtrɔːmə / / ˈtraʊmə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    traumas

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
سلامت روان ضربه، زخم، آسیب، ضربه روحی روان آسیب، روان زخم، ضربه‌ی روحی، روان‌زخم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The car accident left him with severe physical and emotional trauma.
- تصادف ماشین به او آسیب شدید جسمی و احساسی وارد کرد.
- The soldier returned from war with deep-seated trauma.
- سرباز با روان‌زخم عمیق از جنگ برگشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trauma

  1. noun severe mental or physical pain
    Synonyms: agony, anguish, blow, collapse, confusion, damage, derangement, disturbance, hurt, injury, jolt, ordeal, outburst, shock, strain, stress, suffering, torture, traumatization, upheaval, upset, wound
    Antonyms: alleviation, healing, help, relief

ارجاع به لغت trauma

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trauma» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trauma

لغات نزدیک trauma

پیشنهاد بهبود معانی