با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Upheaval

ʌpˈhiːvl ʌpˈhiːvl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    upheavals

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
تغییر فاحش، تحول، انقلاب، (زیست‌شناسی) برخاست، بالا آمدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the economic upheaval in the world
- زیرورو شدن وضع اقتصادی جهان
- a political upheaval
- دگرگونی شدید سیاسی
- The birth of a child caused great upheaval in the family.
- تولد کودک موجب دگرگونی بزرگی در خانواده شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد upheaval

  1. noun major change
    Synonyms: about-face, alteration, cataclysm, catastrophe, clamor, commotion, convulsion, disaster, disorder, disruption, disturbance, eruption, explosion, ferment, flip-flop, new ball-game, new deal, outbreak, outburst, outcry, overthrow, revolution, shakeout, stirring, switch, temblor, tremor, tumult, turmoil, turnaround, upturn
    Antonyms: stagnation

ارجاع به لغت upheaval

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «upheaval» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/upheaval

لغات نزدیک upheaval

پیشنهاد بهبود معانی