گذشتهی ساده:
switchedشکل سوم:
switchedسومشخص مفرد:
switchesوجه وصفی حال:
switchingشکل جمع:
switchesسوییچ، کلید
to turn the switch on
سویچ را روشن کردن (باز کردن)
Press the switch down to turn the engine on.
دکمه را فشار بده تا ماشین روشن شود.
ترکهی چوب
Mr. Javadi used to beat us with a switch.
آقای جوادی ما را با ترکه میزد.
جریان را عوض کردن، تغییر دادن، عوض کردن، عوض بدل کردن، تاخت زدن
we encourage factories to switch from coal to gas
ما کارخانهها را تشویق میکنیم که به جای زغالسنگ گاز مصرف کند.
They switched chairs.
آنها صندلیهای خود را تاخت زدند.
Now my mother's interest had switched to my health.
در آن هنگام علاقهی مادرم معطوف شده بود به سلامتی من.
Lately his attention has been switched to old carpets.
اخیراً توجه او به فرشهای قدیمی معطوف شده است.
سویچ را باز کردن، روشن کردن
1- (تلویزیون) کانال عوض کردن 2- عوض کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «switch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/switch