آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱ تیر ۱۴۰۳

    Shift

    ʃɪft ʃɪft

    گذشته‌ی ساده:

    shifted

    شکل سوم:

    shifted

    سوم‌شخص مفرد:

    shifts

    وجه وصفی حال:

    shifting

    شکل جمع:

    shifts

    معنی shift | جمله با shift

    verb - intransitive C1

    جابه‌جا شدن، تغییر جا دادن

    The clouds began to shift.

    ابرها شروع به جابه‌جا شدن کردند.

    The tectonic plates slowly shift beneath the Earth's surface.

    صفحات تکتونیکی به‌آرامی در زیر سطح زمین جابه‌جا می‌شوند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He kept shifting in the room.

    او مرتباً در اتاق جابه‌جا می‌شد.

    verb - transitive C1

    جابه‌جا کردن، جای ... را عوض کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    She decided to shift the furniture in the living room.

    او تصمیم گرفت مبلمان اتاق نشیمن را جابه‌جا کند.

    The box was so heavy that I couldn't even shift it an inch.

    جعبه آن‌قدر سنگین بود که حتی نتوانستم آن را یک اینچ جابه‌جا کنم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She shifted the vase.

    جای گلدان را عوض کرد.

    verb - intransitive C1

    تغییر کردن (عقیده و نگرش و غیره)

    Public opinions has shifted in his favor.

    افکار عمومی به سود او تغییر کرده‌ است.

    People's interest has shifted to modern dance.

    علاقه‌ی مردم به رقص مدرن تغییر کرده است.

    verb - transitive

    انگلیسی آمریکایی عوض کردن، زدن به (دنده)

    I had to shift gears.

    مجبور شدم دنده عوض کنم.

    I shifted into third gear.

    زدم توی دنده‌ی سه.

    verb - transitive informal

    انگلیسی بریتانیایی از بین بردن (لکه و غیره)

    a soap that will shift any stain

    صابونی که هر لکه‌ای را از بین می‌برد

    I use a good detergent which shifts most stains.

    از شوینده‌ی خوبی استفاده می‌کنم که بیشتر لکه‌ها را از بین می‌برد.

    verb - transitive informal

    انگلیسی بریتانیایی فروختن (چیزی که فروش آن دشوار است)

    She managed to shift some of the unpopular items by offering them at a discount.

    او توانست با تخفیف دادن برخی از چیزهای نامحبوب را بفروشد.

    The company had to shift a large quantity of obsolete gadgets at a loss.

    این شرکت مجبور شد تعداد زیادی از ابزارهای ازرده‌خارج را با ضرر بفروشد.

    noun countable B2

    شیفت، نوبت (در کار)

    When dose your shift begin?

    شیفت کار تو کی شروع می‌شود؟

    Next week I'll be on a night shift.

    هفته‌ی دیگر شب کار خواهم بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Each shift lasts eight hours.

    هر نوبت کار هشت ساعت طول می‌کشد.

    They are on day shift.

    آن‌ها روز کارند.

    noun countable C1

    تغییر (موقعیت یا جهت و غیره)

    a shift in the wind

    تغییر جهت باد

    The shift in the market trends caught many investors by surprise.

    تغییر در روند بازار بسیاری از سرمایه‌گذاران را غافل‌گیر کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a new shift in public opinion

    تغییری تازه در افکار عمومی

    noun countable

    پوشاک لباس راسته (زنانه)

    She wore a beautiful shift to the party.

    در مهمانی لباس راسته‌ی زیبایی به تن داشت.

    The shift she wore was elegant and comfortable.

    لباس راسته‌ای که به تن داشت، ظریف و راحت بود.

    verb - transitive

    تغییر دادن، عوض کردن

    Can we shift the meeting time?

    آیا میتوانیم زمان جلسه را تغییر دهیم؟

    He advised me to shift the old tires for new ones.

    به من توصیه کرد که لاستیک‌های قدیمی را با لاستیک‌های جدید تعویض کنم.

    verb - intransitive verb - transitive

    زبان‌شناسی تغییر دادن (از نظر آوایی)، دگرگونی آوایی پیدا کردن، دگرآوا شدن

    The language teacher helped her students shift their speech patterns.

    معلم زبان به دانش‌آموزانش کمک کرد تا الگوهای گفتاری خود را تغییر دهند.

    Her speech patterns began to shift.

    الگوهای گفتاری او شروع به دگرآوا شدن کردند.

    verb - intransitive

    تغییر جهت دادن، تغییر مسیر دادن

    The wind shifted once again.

    یک بار دیگر باد تغییر جهت داد.

    The sails on the boat shifted.

    بادبان‌های قایق تغییر جهت دادند.

    verb - intransitive

    کلید شیفت را فشار دادن، کلید تبدیل را فشار دادن (در صفحه‌کلید رایانه یا یا ماشین تحریر)

    If you don't shift properly, your words will look strange.

    اگر به‌درستی کلید شیفت را فشار ندهید، کلمات شما عجیب به نظر می‌رسند.

    Don't forget to shift for special characters.

    فراموش نکنید که برای نوشتن نویسه‌های خاص کلید تبدیل را فشار دهید.

    verb - intransitive

    مسئولیت پذیرفتن

    It's time for you to shift.

    وقت آن است که مسئولیت بپذیرید.

    After his parents died, he had to shift for himself.

    پس از مرگ پدر و مادرش مجبور شد مسئولیت خود را بپذیرد (روی پای خودش بایستد).

    verb - intransitive

    لباس عوض کردن

    The actor had to shift before going on stage for the performance.

    بازیگر قبل از رفتن روی صحنه برای اجرا باید لباس عوض می‌کرد.

    The team quickly shifted as soon as they arrived at the stadium.

    این تیم به محض ورود به ورزشگاه به‌سرعت لباس عوض کرد.

    noun countable

    حیله، کلک

    The mastermind behind the shift was finally unmasked.

    مغز متفکر پشت این حیله سرانجام آشکار شد.

    The politician's shift was exposed.

    کلک این سیاست‌مدار فاش شد.

    noun

    (در برخی گویش‌ها) لباس عوض کردن، تغییر لباس

    I need to do a shift before we head out.

    قبل از رفتن باید لباس عوض کنم.

    He always wears the same clothes, never making a shift.

    اون همیشه همون لباس‌ها رو می‌پوشه، هیچ‌وقت عوضشون نمی‌کنه.

    noun

    انتقال

    The shift of power from the king to the parliament caused unrest among the people.

    انتقال قدرت از پادشاه به مجلس باعث بروز ناآرامی در میان مردم شد.

    The shift of power from the monarchy to the parliament was a major turning point in that country's history.

    انتقال قدرت از سلطنت به پارلمان نقطه‌ی عطف بزرگی در تاریخ آن کشور بود.

    slang verb - intransitive

    انگلیسی بریتانیایی تند رفتن

    That racing car was really shifting.

    آن اتومبیل مسابقه‌ای واقعاً تند می‌رفت.

    She shifted through the crowded room to find her friends.

    او در اتاق شلوغ تند رفت تا دوستانش را پیدا کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد shift

    1. noun switch, fluctuation
      Synonyms:
      change alteration modification variation move transfer turn displacement substitution conversion passage rearrangement permutation transformation deviation double fault bend tack transference transit removal changeover veering yaw deflection translocation about-face
      Antonyms:
      maintenance stagnation deactivation
    1. noun trick, stratagem
      Synonyms:
      ploy ruse device stratagem artifice maneuver move strategy dodge wile hoax gambit contrivance subterfuge evasion expedient resource recourse expediency resort craft equivocation makeshift stopgap substitute
    1. noun time served doing work
      Synonyms:
      time period spell stint turn bout go trick tour working time
    1. verb switch, fluctuate
      Synonyms:
      change move alter vary exchange transfer substitute turn displace remove rearrange relocate transpose veer drift deviate vacillate stir flip-flop shuffle budge reposition tack recalibrate swap places switch over turn around about-face yo-yo waffle ship dislocate disturb slip bottom out turn the corner dial back fault cook do up move around move over change gears blow hot and cold hem and haw transmogrify turn the tables
      Antonyms:
      remain stagnate deactivate

    Idioms

    make shift (with)

    (قدیمی) سرکردن با، ساختن با، قانع بودن با

    shift for oneself

    روی پای خود ایستادن، با تقلای خود امرار معاش کردن

    shift one's ground

    موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

    (به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

    shift gears

    دنده عوض کردن، تغییر روش دادن

    move (shift) your arse

    (انگلیس - عامیانه) کونت را کنار بکش تا منم بنشینم، دفتی بزن، بکش کنار

    سوال‌های رایج shift

    گذشته‌ی ساده shift چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده shift در زبان انگلیسی shifted است.

    شکل سوم shift چی میشه؟

    شکل سوم shift در زبان انگلیسی shifted است.

    شکل جمع shift چی میشه؟

    شکل جمع shift در زبان انگلیسی shifts است.

    وجه وصفی حال shift چی میشه؟

    وجه وصفی حال shift در زبان انگلیسی shifting است.

    سوم‌شخص مفرد shift چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد shift در زبان انگلیسی shifts است.

    ارجاع به لغت shift

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «shift» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shift

    لغات نزدیک shift

    • - shier
    • - shiest
    • - shift
    • - shift for oneself
    • - shift gears
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    whisperer whether or not vet vocal tract venerableness v used ural exhaust unite in that case oval no matter any way you slice it upcoming غلبه غلو کردن قلوه‌سنگ قیلوله فغان صلیب حوالی حواله گل گوشت چرخ‌کرده بیغوله قیل‌وقال قدر قرابت غربت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.