گذشتهی ساده:
shiftedشکل سوم:
shiftedسومشخص مفرد:
shiftsوجه وصفی حال:
shiftingشکل جمع:
shiftsجابهجا شدن، تغییر جا دادن
The clouds began to shift.
ابرها شروع به جابهجا شدن کردند.
The tectonic plates slowly shift beneath the Earth's surface.
صفحات تکتونیکی بهآرامی در زیر سطح زمین جابهجا میشوند.
He kept shifting in the room.
او مرتباً در اتاق جابهجا میشد.
جابهجا کردن، جای ... را عوض کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She decided to shift the furniture in the living room.
او تصمیم گرفت مبلمان اتاق نشیمن را جابهجا کند.
The box was so heavy that I couldn't even shift it an inch.
جعبه آنقدر سنگین بود که حتی نتوانستم آن را یک اینچ جابهجا کنم.
She shifted the vase.
جای گلدان را عوض کرد.
تغییر کردن (عقیده و نگرش و غیره)
Public opinions has shifted in his favor.
افکار عمومی به سود او تغییر کرده است.
People's interest has shifted to modern dance.
علاقهی مردم به رقص مدرن تغییر کرده است.
انگلیسی آمریکایی عوض کردن، زدن به (دنده)
I had to shift gears.
مجبور شدم دنده عوض کنم.
I shifted into third gear.
زدم توی دندهی سه.
انگلیسی بریتانیایی از بین بردن (لکه و غیره)
a soap that will shift any stain
صابونی که هر لکهای را از بین میبرد
I use a good detergent which shifts most stains.
از شویندهی خوبی استفاده میکنم که بیشتر لکهها را از بین میبرد.
انگلیسی بریتانیایی فروختن (چیزی که فروش آن دشوار است)
She managed to shift some of the unpopular items by offering them at a discount.
او توانست با تخفیف دادن برخی از چیزهای نامحبوب را بفروشد.
The company had to shift a large quantity of obsolete gadgets at a loss.
این شرکت مجبور شد تعداد زیادی از ابزارهای ازردهخارج را با ضرر بفروشد.
شیفت، نوبت (در کار)
When dose your shift begin?
شیفت کار تو کی شروع میشود؟
Next week I'll be on a night shift.
هفتهی دیگر شب کار خواهم بود.
Each shift lasts eight hours.
هر نوبت کار هشت ساعت طول میکشد.
They are on day shift.
آنها روز کارند.
تغییر (موقعیت یا جهت و غیره)
a shift in the wind
تغییر جهت باد
The shift in the market trends caught many investors by surprise.
تغییر در روند بازار بسیاری از سرمایهگذاران را غافلگیر کرد.
a new shift in public opinion
تغییری تازه در افکار عمومی
پوشاک لباس راسته (زنانه)
She wore a beautiful shift to the party.
در مهمانی لباس راستهی زیبایی به تن داشت.
The shift she wore was elegant and comfortable.
لباس راستهای که به تن داشت، ظریف و راحت بود.
تغییر دادن، عوض کردن
Can we shift the meeting time?
آیا میتوانیم زمان جلسه را تغییر دهیم؟
He advised me to shift the old tires for new ones.
به من توصیه کرد که لاستیکهای قدیمی را با لاستیکهای جدید تعویض کنم.
زبانشناسی تغییر دادن (از نظر آوایی)، دگرگونی آوایی پیدا کردن، دگرآوا شدن
The language teacher helped her students shift their speech patterns.
معلم زبان به دانشآموزانش کمک کرد تا الگوهای گفتاری خود را تغییر دهند.
Her speech patterns began to shift.
الگوهای گفتاری او شروع به دگرآوا شدن کردند.
تغییر جهت دادن، تغییر مسیر دادن
The wind shifted once again.
یک بار دیگر باد تغییر جهت داد.
The sails on the boat shifted.
بادبانهای قایق تغییر جهت دادند.
کلید شیفت را فشار دادن، کلید تبدیل را فشار دادن (در صفحهکلید رایانه یا یا ماشین تحریر)
If you don't shift properly, your words will look strange.
اگر بهدرستی کلید شیفت را فشار ندهید، کلمات شما عجیب به نظر میرسند.
Don't forget to shift for special characters.
فراموش نکنید که برای نوشتن نویسههای خاص کلید تبدیل را فشار دهید.
مسئولیت پذیرفتن
It's time for you to shift.
وقت آن است که مسئولیت بپذیرید.
After his parents died, he had to shift for himself.
پس از مرگ پدر و مادرش مجبور شد مسئولیت خود را بپذیرد (روی پای خودش بایستد).
لباس عوض کردن
The actor had to shift before going on stage for the performance.
بازیگر قبل از رفتن روی صحنه برای اجرا باید لباس عوض میکرد.
The team quickly shifted as soon as they arrived at the stadium.
این تیم به محض ورود به ورزشگاه بهسرعت لباس عوض کرد.
حیله، کلک
The mastermind behind the shift was finally unmasked.
مغز متفکر پشت این حیله سرانجام آشکار شد.
The politician's shift was exposed.
کلک این سیاستمدار فاش شد.
(در برخی گویشها) لباس عوض کردن، تغییر لباس
I need to do a shift before we head out.
قبل از رفتن باید لباس عوض کنم.
He always wears the same clothes, never making a shift.
اون همیشه همون لباسها رو میپوشه، هیچوقت عوضشون نمیکنه.
انتقال
The shift of power from the king to the parliament caused unrest among the people.
انتقال قدرت از پادشاه به مجلس باعث بروز ناآرامی در میان مردم شد.
The shift of power from the monarchy to the parliament was a major turning point in that country's history.
انتقال قدرت از سلطنت به پارلمان نقطهی عطف بزرگی در تاریخ آن کشور بود.
انگلیسی بریتانیایی تند رفتن
That racing car was really shifting.
آن اتومبیل مسابقهای واقعاً تند میرفت.
She shifted through the crowded room to find her friends.
او در اتاق شلوغ تند رفت تا دوستانش را پیدا کند.
(قدیمی) سرکردن با، ساختن با، قانع بودن با
روی پای خود ایستادن، با تقلای خود امرار معاش کردن
موضوع را عوض کردن، استدلال تازهای را پیش کشیدن
(بهویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن
دنده عوض کردن، تغییر روش دادن
(انگلیس - عامیانه) کونت را کنار بکش تا منم بنشینم، دفتی بزن، بکش کنار
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «shift» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shift