با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Yo-yo

    ˈjoʊ joʊ ˈjoʊ joʊ ˈjəʊ jəʊ ˈjəʊ jəʊ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      yo-yos

    توضیحات

    شکل‌های نوشتاری دیگر این لغت: yo yo و yoyo

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    yo-yo, یویو
    یویو

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - The yo-yo slipped out of my hand.
    - یویو از دستم لیز خورد.
    - I bought a new yoyo that lights up when it spins.
    - یویوی جدیدی خریدم که وقتی می‌چرخد، روشن می‌شود.
    noun countable informal
    انگلیسی آمریکایی آدم احمق، آدم پخمه، آدم خل
    - Don't be such a yo-yo and make a decision!
    - این‌قدر احمق نباش و تصمیم بگیر.
    - The boss is such a yo yo, always changing his mind.
    - رئیس پخمه است و همیشه نظرش را تغییر می‌دهد.
    adjective
    در نوسان، غیرثابت، بالا‌وپایین‌رونده
    - The yo-yoing sales figures have made it challenging for the company to predict future revenue.
    - میزان فروش بالا‌وپایین‌رونده‌ پیش‌بینی درآمد آتی را برای شرکت چالش‌برانگیز کرده است.
    - Her emotions were yo-yo, as she went from extreme happiness to deep sadness in a matter of minutes.
    - احساساتش غیرثابت و در نوسان بود؛ او در عرض چند دقیقه از شادی شدید به اندوه عمیق رسید.
    verb - intransitive
    در نوسان بودن، نوسان داشتن، بالا و پایین رفتن
    - The stock market prices yo-yoed throughout the day.
    - نرخ بازار سهام در امروز در نوسان بود.
    - The temperature yo-yoed between hot and cold.
    - دمای هوا بین سرد و گرم نوسان داشت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    ارجاع به لغت yo-yo

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «yo-yo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/yo-yo

    لغات نزدیک yo-yo

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی