گذشتهی ساده:
shuffledشکل سوم:
shuffledسومشخص مفرد:
shufflesوجه وصفی حال:
shufflingشکل جمع:
shufflesبرزدن، بههم آمیختن، بههم مخلوط کردن، اینسو و آنسو حرکت کردن، بیقرار بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Hejazi shuffled the cards.
حجازی ورقها را بر زد.
Tired miners shuffled homeward.
معدنچیهای خسته لخلخکنان به سوی خانه میرفتند.
There was a shuffle of papers on his desk.
تودهی درهم و برهمی از کاغذ روی میزش بود.
to shuffle funds among various accounts
وجوه را در چند حساب مختلف جابهجا کردن
He shuffled the letters all the time instead of working.
بهجای کار کردن همهاش به نامهها ور میرفت.
don't shuffle, tell us where it is!
طفره نرو، بگو کجاست!
He shuffled out of the work by pretending to be ill.
با تظاهر به بیماری از زیر کار در میرفت.
He shuffled his feet as he waited.
درحال انتظار که بود مرتباً پاهای خود را پس و پیش میکرد.
The children were shuffling in their seats.
بچهها در صندلیهای خود وول میخوردند.
He shuffled out of his clothes and jumped into the pool.
با شتاب رختهای خود را کند و پرید توی استخر.
The task of training new teachers was lost in the shuffle of war.
هیجان جنگ کار آموزش آموزگاران جدید را در بوتهی فراموشی افکند.
خلاص شدن، دور انداختن، (از شر چیزی) راحت شدن
(بهواسطهی شلوغی و عدمنظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «shuffle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shuffle