گذشتهی ساده:
disorganizedشکل سوم:
disorganizedسومشخص مفرد:
disorganizesوجه وصفی حال:
disorganizingدرهموبرهم کردن، مختل کردن، بینظم کردن، تشکیلات چیزی را بر هم زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
After Ahmad's retirement, the school became badly disorganized.
پس از بازنشستگی احمد مدرسه بسیار نابهسامان شد.
They were trying to disorganize the government.
آنان میکوشیدند نظم دولت را بههم بزنند.
His article was very disorganized.
مقالهی او بسیار درهموبرهم بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disorganize» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disorganize