Disorient

ˌdɪˈsɔːriˌent dɪsˈɔːrɪənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disoriented
  • شکل سوم:

    disoriented
  • سوم شخص مفرد:

    disorients
  • وجه وصفی حال:

    disorienting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    به‌هم خوردن، ناجورشدن، غیرمتجانس شدن
    • - The tourists were disoriented by the maze of the bazaar.
    • - توریستها در پیچ و خم بازار گم شده بودند.
    • - Too much work and lack of sleep had completely disoriented her.
    • - کار زیاد و بی‌خوابی او را کاملاً گیج کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disorient

  1. verb Cause to be lost or disoriented
    Synonyms: disorientate
    Antonyms: orient

ارجاع به لغت disorient

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disorient» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disorient

لغات نزدیک disorient

پیشنهاد بهبود معانی