گذشتهی ساده:
clutteredشکل سوم:
clutteredسومشخص مفرد:
cluttersوجه وصفی حال:
clutteringصداهای ناهنجار درآوردن، درهم ریختن، درهم ریختگی، درهموبرهمی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
It was hard to pass through the clutter of tools in the garage.
به زحمت میشد از میان ابزار ریخته و پاشیده در گاراژ رد شد.
Spectators cluttered the hall with empty bottles and paper bags.
تماشاگران سالن را پر از بطری و پاکت خالی کردند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «clutter» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/clutter