فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Embroil

ɪmˈbrɔɪl ɪmˈbrɔɪl

گذشته‌ی ساده:

embroiled

شکل سوم:

embroiled

سوم‌شخص مفرد:

embroils

وجه وصفی حال:

embroiling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن، آشفته کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

a country that was at once embroiled in two wars

کشوری که در آن واحد گرفتار دو جنگ بود

At the time, our company was embroiled in a law suit.

در آن زمان شرکت ما درگیر دعوی قضایی بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Her emotions were forever embroiling her intellect.

احساساتش دائم فکر او را مختل می‌کرد.

the wind which was embroiling the sea

بادی که دریا را طوفانی می‌کرد

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embroil

  1. verb involve in dispute; complicate
    Synonyms:
    involve trouble confuse mix up implicate entangle disturb muddle perplex compromise disorder tangle encumber ensnare confound derange disunite mire snarl incriminate cause trouble enmesh
    Antonyms:
    uncomplicate exclude

ارجاع به لغت embroil

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embroil» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/embroil

لغات نزدیک embroil

پیشنهاد بهبود معانی