با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Implicate

ˈɪmplɪkeɪt ˈɪmplɪkeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    implicated
  • شکل سوم:

    implicated
  • سوم شخص مفرد:

    implicates
  • وجه وصفی حال:

    implicating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    دلالت کردن بر، گرفتار کردن، مشمول کردن، به‌هم پیچیدن، مستلزم بودن
    • - The discovery of the bloody glove implicated him in the murder.
    • - کشف دستکش خونین، بر قاتل بودن او دلالت می‌کرد .
    • - He too was heavily implicated in the plan for a coup d'etat.
    • - او هم زیاد در نقشه‌ی کودتا دست داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد implicate

  1. verb imply, involve
    Synonyms: accuse, affect, associate, blame, charge, cite, compromise, concern, connect, embroil, entangle, frame, hint, impute, include, incriminate, inculpate, insinuate, lay at one’s door, link, mean, mire, name, pin on, point finger at, relate, stigmatize, suggest, tangle
    Antonyms: defend, pardon, support

ارجاع به لغت implicate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «implicate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/implicate

لغات نزدیک implicate

پیشنهاد بهبود معانی