با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Affect

əˈfekt əˈfekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    affected
  • شکل سوم:

    affected
  • سوم‌شخص مفرد:

    affects
  • وجه وصفی حال:

    affecting
  • شکل جمع:

    affects

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
تأثیر گذاشتن، تأثیر داشتن، تحت‌تأثیر قرار دادن، متأثر کردن، اثر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Her speech will affect the audience's emotions.
- سخنرانی او احساسات مخاطب را تحت‌تأثیر قرار خواهد داد.
- Climate change can affect global weather patterns.
- تغییرات اقلیمی می‌توانند بر الگوهای آب‌و‌هوای جهانی تأثیر بگذارند.
- The news of Mohammadreza Shajarian's death affected the entire community deeply.
- خبر مرگ محمدرضا شجریان تمام جامعه را عمیقاً متأثر کرد.
verb - transitive formal
وانمود کردن، تظاهر کردن
- They often affect indifference to hide their true feelings.
- آن‌ها اغلب تظاهر می‌کنند که بی‌تفاوت هستند تا احساسات واقعی خود را پنهان کنند.
- He can easily affect enthusiasm, even when he’s not interested at all.
- او به‌راحتی می‌تواند به داشتن اشتیاق تظاهر کند، حتی زمانی که به‌هیچ‌وجه علاقه‌مند نیست.
noun uncountable
روان‌پزشکی روان‌شناسی عاطفه، عواطف
- The sudden change in her affect revealed her underlying anxiety.
- تغییر ناگهانی عواطف او اضطراب نهفته‌ی او را آشکار ساخت.
- The therapist noted the patient's flat affect, indicating possible depression.
- درمانگر متوجه بی‌واکنشی عاطفی بیمار شد که نشان‌گر افسردگی احتمالی او بود.
verb - transitive
(بیماری) مبتلا شدن، ابتلا یافتن، گرفتار شدن، دچار شدن
- The doctor warned that the bacteria could affect the entire population.
- پزشک هشدار داد که این باکتری می‌تواند کل جمعیت را مبتلا کند.
- Researchers study people who are affected by AIDS to improve treatment options.
- محققان برای بهبود گزینه‌های درمانی، افراد مبتلا به ایدز را مطالعه می‌کنند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affect

  1. verb influence, affect emotionally
    Synonyms: act on, alter, change, disturb, impinge, impress, induce, influence, inspire, interest, involve, modify, move, overcome, perturb, prevail, regard, relate, stir, sway, touch, transform, upset
  2. verb pretend, imitate
    Synonyms: act, adopt, aspire to, assume, bluff, contrive, counterfeit, do a bit, fake, feign, lay it on thick, make out like, playact, put on, put up a front, sham, simulate, take on

ارجاع به لغت affect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/affect

لغات نزدیک affect

پیشنهاد بهبود معانی