امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Impinge

ɪmˈpɪndʒ ɪmˈpɪndʒ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
تجاوز کردن، تخطی کردن، حمله کردن، خرد کردن، پرت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- an idea that impinges on one's mind
- عقیده‌ای که به فکر کسی خطور کند
- when an elastic ball impinges on another
- هنگامی‌ که یک گوی لاستیکی به گوی دیگری می‌خورد
- impinging on other people's rights
- تجاوز به حقوق دیگران
verb - intransitive
تاثیر گذاشتن، تحت تاثیر قرار دادن، اثر گذاشتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impinge

  1. verb trespass
    Synonyms: affect, bear upon, disturb, encroach, influence, infringe, intrude, invade, make inroads, meddle, obtrude, pry, touch, violate
    Antonyms: avoid, dodge

ارجاع به لغت impinge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impinge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impinge

لغات نزدیک impinge

پیشنهاد بهبود معانی