بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن، مزاحم شدن، متحمل شدن بر، جسارت کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The snail slowly obtruded his tentacle.
حلزون آهستهآهسته شاخک خود را بیرون داد.
Rain forced us to obtrude ourselves upon them.
باران ما را مجبور کرد که سربار آنها بشویم.
He is used to obtruding his opinions.
او عادت دارد که عقاید خود را تحمیل بکند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «obtrude» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obtrude