گذشتهی ساده:
meddledشکل سوم:
meddledسومشخص مفرد:
meddlesوجه وصفی حال:
meddlingمیان، وسط، مرکز، کمر، میانی، وسطی، در وسط قراردادن
فضولی کردن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، مخلوط کردن، آمیختن، پراکنده کردن، جماع کردن، وررفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to meddle in other countries' affairs
در امور کشورهای دیگر مداخله کردن
Don't meddle with him, he's crazy.
سر به سرش نگذار، او دیوانه است.
Don't meddle with the radio; you're not a mechanic!
به رادیو ور نرو، تو که مکانیک نیستی!
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «meddle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/meddle