آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۶ تیر ۱۴۰۳

    Frame

    freɪm freɪm

    گذشته‌ی ساده:

    framed

    شکل سوم:

    framed

    سوم‌شخص مفرد:

    frames

    وجه وصفی حال:

    framing

    شکل جمع:

    frames

    معنی frame | جمله با frame

    noun countable B1

    چارچوب (در و پنجره)

    I took the door out of its frame.

    در را از چارچوب درآوردم.

    The wooden frame around the window needed to be repaired.

    چارچوب چوبی دور پنجره نیاز به تعمیر داشت.

    noun countable B1

    قاب (عکس)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    She chose a silver frame for her favorite photograph.

    قاب نقره‌ای را برای عکس محبوبش انتخاب کرد.

    She carefully hung the frame on the wall.

    قاب را با احتیاط به دیوار آویزان کرد.

    noun plural

    قاب، فریم (عینک)

    The frames of my glasses are lightweight.

    قاب عینکم سبک است.

    I like the design of the frames.

    طراحی این فریم را دوست دارم.

    noun countable B2

    اسکلت (ساختمان)

    The frame of the house was carefully constructed to support the weight of the roof.

    اسکلت خانه به‌دقت ساخته شده بود تا وزن سقف را تحمل کند.

    The frame of the house was sturdy.

    اسکلت خانه محکم بود.

    noun countable B2

    اسکلت، فریم (خودرو)

    The frame of the car was damaged in the accident.

    در این حادثه اسکلت خودرو آسیب دید.

    The frame of the car was made from durable steel.

    فریم این خودرو از فولاد مقاوم ساخته شده است.

    noun B2

    اسکلت (اثاثیه)

    The frame of the sofa was well-built.

    اسکلت مبل خوش‌ساخت بود.

    the frame of a bed

    اسکلت تختخواب

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی ورزش قاب (مثلثی چوبی یا پلاستیکی برای چیدمان توپ‌ها در شروع بازی بیلیارد و اسنوکر و غیره)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    He carefully positioned the balls in the frame.

    با دقت توپ‌ها را در قاب قرار داد.

    The players gathered around the frame, ready to begin their match.

    بازیکنان دور قاب جمع شدند و آماده‌ی شروع مسابقه‌ی خود بودند.

    noun countable

    هیکل، جثه (انسان)

    His huge frame could not be fitted into any coffin.

    جثه‌ی بزرگ او در هیچ تابوتی جا نمی‌شد.

    The athlete's muscular frame was a result of years of training.

    هیکل عضلانی این ورزشکار حاصل سال‌ها تمرین بود.

    noun countable

    ورزش دست، فریم (دوره‌ی بازی در اسنوکر و بولینگ)

    The frame ended with a tie score.

    این دست با نتیجه‌ی مساوی به پایان رسید.

    The frame lasted longer than expected due to a technical issue.

    این فریم به دلیل مشکل فنی بیشتر از حد انتظار طول کشید.

    noun countable

    ورزش دست (اشاره به نوبت ضربه انداختن یک تیم در بیسبال)

    The first frame of the baseball game ended in a tie.

    نخستین دست بازی بیسبال با تساوی به پایان رسید.

    The frame lasted for three hours.

    این دست سه ساعت طول کشید.

    noun countable

    هنر فریم (یکی از چندین تک‌تصویرهای ساکنی که با هم تصویر متحرک یکپارچه‌ای را تشکیل می‌دهند)

    The frame captured a perfect moment of the sunset.

    در این فریم لحظه‌ی عالی از غروب خورشید ثبت شده است.

    Each frame of the film revealed a different facet of the protagonist's emotions.

    هر فریم از فیلم جنبه‌ی متفاوتی از احساسات قهرمان داستان را نشان می‌داد.

    verb - transitive

    قاب گرفتن، قاب کردن، در قاب گذاشتن (عکس)

    I need to frame this photo before I hang it on the wall.

    باید قبل از اینکه این عکس را به دیوار آویزان کنم، آن را قاب بگیرم.

    She carefully framed the certificate and hung it in her office.

    او گواهی را با دقت قاب کرد و در دفترش آویزان کرد.

    verb - transitive informal

    ... را تقصیرکار جلوه دادن، پرونده‌سازی کردن، پاپوش درست کردن (برای کسی)

    I am innocent and I have been framed.

    من بی‌گناهم و برایم پاپوش درست کرده‌اند.

    I can't believe someone would try to frame an innocent person just to get revenge.

    باورم نمی‌شه یکی سعی کنه یه بی‌گناه رو فقط برای گرفتن انتقام تقصیرکار جلوه بده.

    verb - transitive

    تدوین کردن، تنظیم کردن

    to frame a constitution

    قانون اساسی را تدوین کردن

    a law framed to equalize the tax burden

    قانونی که برای تعدیل فشار مالیات (بر مردم) تدوین شده است

    verb - transitive

    بیان کردن، ارائه کردن، طرح کردن (چیزی) (به‌شیوه‌ای خاص)

    She framed her argument in a persuasive and logical manner.

    استدلالش را به شیوه‌ای قانع‌کننده و منطقی بیان کرد.

    His lips framed the words.

    با لبانش الفاظ را بیان می‌کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They framed the issue in a way that sparked a heated discussion.

    آن‌ها موضوع را به‌گونه‌ای طرح کردند که بحث داغی را به راه انداخت.

    noun countable

    ساختار، چارچوب

    the frame of Iranian society

    ساختار جامعه‌ی ایران

    The politician presented his policies within the frame of social justice and equality.

    این سیاست‌مدار سیاست‌های خود در چارچوب عدالت اجتماعی و برابری را ارائه کرد.

    noun

    زمینه

    the political frame of the play

    زمینه‌ی سیاسی این نمایشنامه

    The social frame of the story influenced the relationships between the main characters.

    زمینه‌ی اجتماعی داستان بر روابط بین شخصیت‌های اصلی تأثیر گذاشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Her stories are all set in a rural frame.

    همه‌ی داستان‌های او دارای زمینه‌ی روستایی است.

    verb - transitive

    طرح‌ریزی کردن، شکل دادن

    We framed a new method of achieving our purpose.

    روش جدیدی برای دستیابی به هدف خود طرح‌ریزی کردیم.

    She framed a strategic proposal to present at the business meeting.

    پیشنهادی استراتژیک برای ارائه در جلسه‌ی کاری طرح‌ریزی کرد.

    verb - transitive

    شکل دادن

    The sculptor carefully framed the clay.

    مجسمه‌ساز با دقت گل را شکل داد.

    She framed the sculpture.

    مجسمه را شکل داد.

    verb - transitive

    مهندسی کردن (رقابت و غیره) (به‌گونه‌ای که با انجام برخی اقدامات نتیجه‌ای که به دست می‌آید فریب‌کارانه باشد)

    He tried to frame the outcome of the game by bribing the referee.

    او سعی کرد با رشوه دادن به داور نتیجه‌ی بازی را مهندسی کند.

    The coach warned the team not to frame the results of the competition to secure a win.

    مربی به تیم هشدار داد که نتایج مسابقات را برای کسب برد مهندسی نکنند.

    verb - transitive

    ساختن (خانه و غیره) (با اتصال برقرار کردن بین بخش‌های مختلف)

    She framed the house.

    خانه را ساخت.

    We need to frame the walls.

    باید دیوارها را بسازیم.

    verb - intransitive

    قدیمی پیش رفتن

    Time frames differently when you're having fun.

    وقتی که در حال تفریح ​​هستید، زمان متفاوت پیش می‌رود.

    The race started, and the runners framed quickly towards the finish line.

    مسابقه شروع شد و دوندگان به‌سرعت به‌سمت خط پایان پیش رفتند.

    adjective

    دارای اسکلت چوبی (خانه)

    We decided to renovate the frame house.

    تصمیم گرفتیم خانه‌ی دارای اسکلت چوبی را بازسازی کنیم.

    The frame house had a beautiful porch.

    خانه‌ی دارای دارای اسکلت چوبی ایوان زیبایی داشت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد frame

    1. noun skeleton, casing
      Synonyms:
      structure framework shell anatomy form body construction system outline cage enclosure scaffold scaffolding support casing carcass architecture build fabric scheme physique groundwork truss mount mounting setting stage trim trimming fringe hem flounce valance
    1. verb build
      Synonyms:
      make form construct produce fabricate assemble erect raise set up put together fashion mount forge model mold invent institute constitute manufacture encase enclose panel back border mat lath shingle
      Antonyms:
      destroy raze
    1. verb compose, plan
      Synonyms:
      write form make design plan prepare devise invent conceive draft draw up shape outline formulate sketch map out contrive hatch block out cook up make up dream up concoct indite vamp

    Collocations

    cartridge frame

    خشاب، شانه

    سوال‌های رایج frame

    گذشته‌ی ساده frame چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده frame در زبان انگلیسی framed است.

    شکل سوم frame چی میشه؟

    شکل سوم frame در زبان انگلیسی framed است.

    شکل جمع frame چی میشه؟

    شکل جمع frame در زبان انگلیسی frames است.

    وجه وصفی حال frame چی میشه؟

    وجه وصفی حال frame در زبان انگلیسی framing است.

    سوم‌شخص مفرد frame چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد frame در زبان انگلیسی frames است.

    ارجاع به لغت frame

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «frame» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frame

    لغات نزدیک frame

    • - fraktur
    • - framboise
    • - frame
    • - frame a question
    • - frame of mind
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.