شکل جمع:
hemsسبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند)،سینه صاف کردن، سخن نامفهوم گفتن، لبه، کنارهدار کردن،لبهدار کردن، حاشیهدار کردن، احاطه کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I undid the hem of my overcoat to make it longer.
سجاف پالتو خود را شکافتم تا آن را بلندتر کنم.
The hem of a bucket is thicker than the rest of it.
لبهی سطل از بقیهی آن ضخیمتر است.
There was a green hem of trees around the lake.
دورتادور دریاچه را حاشیهی سبزی از درخت فرا گرفته بود.
The enemy had hemmed us in.
دشمن اطراف ما را گرفته بود.
The village was hemmed in on all sides by a thick forest.
دهکده از هر سو توسط جنگل انبوهی احاطه شده بود.
When they asked him about the theft, he started hemming and hawing.
وقتی که دربارهی سرقت از او پرسش کردند، شروع کرد به منمن کردن و تپق زدن.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hem» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hem