پیچیدن، پوشاندن، درلفاف گذاشتن، فراگرفتن، دورچیزی را گرفتن، احاطه کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a shroud enveloped her body
کفنی دور بدن او پیچیده شده بود
They envelope meat in vine leaves.
آنها گوشت را در برگ مو میپیچند.
dark clouds enveloped the moon
ابرهای تیرهای ماه را دربر گرفته بود
Flames enveloped the house.
شعلههای آتش خانه را در کام خود فرو برد.
the drowsy silence that had enveloped the village
سکوت خوابگونهای که دهکده را فرا گرفته بود
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «envelop» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/envelop