با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Roll

roʊl rəʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rolled
  • شکل سوم:

    rolled
  • سوم‌شخص مفرد:

    rolls
  • وجه وصفی حال:

    rolling
  • شکل جمع:

    rolls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
طومار، لوله، توپ (پارچه و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He opened the roll and read it.
- طومار را باز کرد و آن را خواند.
noun countable
صورت، ثبت، فهرست
noun countable
چرخش، گردش، غلتک
verb - transitive
پیچیدن، پیچاندن، غلتاندن، غلت دادن، قل دادن، غلتک زدن، گرد کردن، به دوران انداختن
- to roll a cigarette
- سیگار پیچیدن
- to roll a child in a blanket
- کودک را در پتو پیچیدن
- She rolled her eyes toward me.
- چشمانش را به سوی من گرداند.
- The cat rolled itself into a ball.
- گربه خود را مثل گوی قلمبه کرد.
- We rolled the logs down the hill into the river.
- کنده‌ها را از بالای تپه به درون رودخانه غلتاندیم.
- He rolled his head in the direction of the window.
- سرش را به طرف پنجره چرخاند.
- The waves were rolling the boat along.
- امواج قایق را به نوسان درمی‌آوردند و (به پیش) می‌راندند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
صاف کردن، پهن کردن
- to roll a field
- زمین را صاف کردن
- Roll the dough as flat as you can.
- تا می‌توانی خمیر را (با غلتک) پهن کن.
verb - intransitive
غلتیدن، غلت خوردن، گشتن، تلاطم داشتن
- That country is rolling in petroleum.
- آن کشور نفت بسیار دارد.
- The ball rolled down the slope.
- توپ در سرازیری غلتید.
- I rolled in bed all night.
- تمام شب در بستر غلت زدم.
- rolling in wealth
- غرق در ثروت
- The dog rolled in the mud.
- سگ در گل‌ها غلت زد.
- The boat rolled right and left and then capsized.
- قایق به راست و چپ متمایل شد؛ سپس واژگون گردید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
کار کردن، مشغول بودن
- Now the camera is rolling.
- الان دوربین مشغول کار است.
- The presses rolled.
- ماشین‌های چاپ به کار افتادند.
- The project is rolling along well.
- طرح دارد خوب پیش می‌رود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد roll

  1. noun revolving, turning
    Synonyms: cycle, gyration, reel, revolution, rotation, run, spin, trundling, turn, twirl, undulation, whirl
  2. noun cylindrical object
    Synonyms: ball, barrel, bobbin, cartouche, coil, cone, convolution, cornucopia, cylinder, fold, reel, rundle, scroll, shell, spiral, spool, trundle, volute, wheel, whorl
  3. noun list, roster
    Synonyms: annals, catalog, census, chronicle, directory, head count, index, muster, nose count, register, roll call, schedule, scroll, table
  4. noun growl, reverberation
    Synonyms: barrage, boom, booming, clangor, drone, drumbeat, drumming, echoing, grumble, quaver, racket, rat-a-tat, resonance, roar, rumble, rumbling, thunder
  5. verb revolve, turn; proceed smoothly
    Synonyms: alternate, be in sequence, bowl, circle, circumduct, coil, curve, drape, drive, eddy, elapse, enfold, entwine, envelop, flow, fold, follow, furl, go around, go past, gyrate, gyre, impel, pass, pirouette, pivot, propel, reel, rock, rotate, run, spin, spiral, succeed, swaddle, swathe, swing around, swirl, swivel, trundle, twirl, twist, undulate, wheel, whirl, wind, wrap
  6. verb spread out
    Synonyms: even, flatten, grind, level, press, pulverize, smooth
    Antonyms: collect, gather, pile
  7. verb thunder, reverberate
    Synonyms: bombinate, boom, cannonade, drum, echo, growl, grumble, hum, pattern, quaver, rattle, re-echo, resound, roar, ruffle, rumble, rustle, sound, trill, whirr
  8. verb rock, sway
    Synonyms: billow, drift, flow, glide, heave, incline, jibe, lean, lumber, lurch, pitch, ramble, range, reel, roam, rove, run, stagger, stray, surge, swagger, swing, toss, tumble, undulate, waddle, wallow, wave, welter, yaw
    Antonyms: stabilize, steady

Phrasal verbs

  • roll back

    (قیمت) پایین آوردن

    عقب‌نشینی کردن

    لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن

  • roll in

    گرد آمدن، ظاهر شدن

    با تاخیر رسیدن

  • roll out

    (محصول یا خدمات جدید را) معرفی کردن، رونمایی کردن، به بازار عرضه کردن، توزیع کردن، ارائه دادن

    فشار دادن (برای مسطح کردن چیزی)

  • roll over

    تن دادن، به اجبار موافقت کردن

    اسکرول کردن

    دوباره سرمایه‌گذاری کردن، تجدید قرارداد کردن

    (وام یا اوراق قرضه) تمدید کردن

  • roll round

    دوباره آمدن، مراجعت کردن، بازگشتن

  • roll up

    لوله کردن، پیچیدن، جمع کردن، بالا زدن (آستین لباس و ...)

    (دیر) رسیدن

    جمع کردن، انباشتن، اندوختن

Collocations

Idioms

  • a roll in the hay

    (عامیانه) جماع

  • heads will roll

    سرها بریده خواهد شد، خیلی‌ها تنبیه خواهند شد

  • roll in the isles

    (به‌ویژه در تئاتر) بی‌اختیار خندیدن

  • roll one's own

    (انگلیس - عامیانه) سیگار خود را پیچیدن، سیگار پیچیدنی کشیدن

  • roll up

    بدو بیا!، بیا ببین!

  • roll with the punch

    (عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن

لغات هم‌خانواده roll

ارجاع به لغت roll

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «roll» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/roll

لغات نزدیک roll

پیشنهاد بهبود معانی