امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pattern

ˈpætərn ˈpætn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    patterned
  • شکل سوم:

    patterned
  • سوم‌شخص مفرد:

    patterns
  • وجه وصفی حال:

    patterning
  • شکل جمع:

    patterns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
طرح، الگو، نقش، سرمشق، روال

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the geometrical pattern of this rug
- طرح هندسی این فرش
- The cloth is patterned with flowers.
- پارچه نقش گل و بته دارد.
- behavior pattern
- الگوی رفتار
- This illness is not following its usual pattern.
- این بیماری از روال همیشگی خودش پیروی نمی‌کند.
- Put the pattern on the cloth and cut the cloth!
- الگو را روی پارچه بگذار و پارچه را ببر!
- Rain patterns and temperature patterns are dissimilar.
- روال بارندگی با روال حرارت تشابهی ندارد.
- floral patterns
- نقش و نگارهای گل و بته‌ای
- wallpaper patterns
- نقش‌های کاغذ‌دیواری
- the pattern of a novel
- طرح یک رمان
- Her behavior was a pattern for future generations.
- رفتار او سرمشقی برای نسل‌های آینده بود.
- a dress pattern
- الگوی لباس زنانه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
به‌ عنوان نمونه یا سرمشق به‌ کار گرفتن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، به‌ عنوان الگو به‌ کار بردن
- a patterned wallpaper
- کاغذ‌دیواری طرح‌دار
- This carpet has been patterned after an ancient design.
- این فرش از روی یک طرح باستانی الگو برداری شده است.
- His ideas are patterned on Marx's.
- عقاید او از مارکس تقلید شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pattern

  1. noun design, motif
    Synonyms: arrangement, decoration, device, diagram, figure, guide, impression, instruction, markings, mold, motive, original, ornament, patterning, plan, stencil, template, trim
    Antonyms: plainness
  2. noun arrangement, order
    Synonyms: constellation, kind, method, orderliness, plan, sequence, shape, sort, style, system, type, variety
    Antonyms: disorder, disorganization, plainness
  3. noun model, example
    Synonyms: archetype, beau ideal, copy, criterion, cynosure, ensample, exemplar, guide, mirror, norm, original, paradigm, paragon, prototype, sample, specimen, standard
  4. verb copy, imitate; decorate
    Synonyms: design, emulate, follow, form, model, mold, order, shape, style, trim
    Antonyms: be original

Collocations

  • pattern shop

    کارگاه الگو‌سازی (در کارخانه‌ها)

  • set a pattern for

    الگو کردن برای، سرمشق شدن برای

ارجاع به لغت pattern

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pattern» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pattern

لغات نزدیک pattern

پیشنهاد بهبود معانی