گذشتهی ساده:
sortedشکل سوم:
sortedسومشخص مفرد:
sortsوجه وصفی حال:
sortingشکل جمع:
sortsجدا کردن، سوا کردن، دستهدسته کردن، تفکیک کردن، در دستههای جداگانه قرار دادن، مرتب کردن، دستهبندی کردن
This room needs sorting out.
این اتاق را باید مرتب کرد.
to sort mail
نامههای پستی را دستهبندی کردن
to sort out colors
رنگها را طبقهبندی کردن
to sort out good apples from bad ones
سیبهای خوب را از بد جدا کردن
to sort with thieves
با دزدان همنشینی کردن
نوع، جور، قسم، گونه، طور، تیپ، قبیل
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
What sort of a man is he?
چهجور آدمی است؟
Those sorts of books are not suitable for children.
آنجور کتابها به درد بچهها نمیخورد.
I hate people of this sort.
از اینگونه مردم بیزارم.
We sell all sorts of shoes.
ما انواع کفشها را برای فروش داریم.
I'm sort of tired.
کمی خستهام.
remarks of this sort
این قبیل اظهارات
different sorts of music
انواع مختلف موسیقی
آدم، شخص، فرد
She is not really such a bad sort.
آنقدرها هم آدم بدی نیست.
a good, decent sort
یک فرد خوب و شریف
باری بههرجهت، هرطوری شده (ولی نه بهطور دلخواه)، یکجوری
از نوع نامرغوب، پست، بنجل
1- انواع و اقسام، گونههای مختلف، جورهای گوناگون 2- نوع نامرغوب یا پست
1- خلق تنگ، بدخلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بیدلودماغ، بیحوصله
کمی، تا اندازهای، نسبتا، تقریبا
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «sort» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sort