امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Character

ˈkerəktər ˈkærəktə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    characters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
نهاد، خوی، طبع، شخصیت، ویژگی، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، منش، فروزه، ویژگی، حالت، خلق و خو، خصیصه، خصوصیت، ماهیت، خصلت، مشخصه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- another aspect of his character
- جنبه‌ای دیگر از منش او
- We need to emphasize the character of our demands.
- ما نیاز داریم که ماهیت تقاضاهای خود را مورد تأکید قرار دهیم.
- a beautiful woman of high character
- زنی زیبا با شخصیت والا
- The tourists were affected by the character of New York.
- ویژگی‌های نیویورک توریست‌ها را تحت‌تأثیر قرار داد.
- the English character
- منش انگلیسی
- He is quite a character.
- او اعجوبه‌ای است.
- The candles and flowers on the table gave the meeting a festive character.
- شمع‌ها و گل‌های روی میز به جلسه حالت بزم‌مانندی داده بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
(در آثار ادبی و تاریخی) شخصیت، آدم عجیب و غریب یا برجسته، (نسل شناسی) خصوصیات فردی (که ناشی از ویژگی‌های ژن‌ها باشد)
- character disorder
- (روان‌شناسی) پریشان‌منشی، اختلال‌منش
- an assessment of Mr. Jamali's character
- برآوردی از شخصیت آقای جمالی
- great characters in history
- شخصیت‌های بزرگ تاریخ
- a list of the play's characters
- فهرست شخصیت‌های (یا بازیگران) نمایش
- one of this novel's characters
- یکی از شخصیت‌های این رمان
noun countable
حرف (حروف)، وات، عدد، نشانه، علامت، سبک چاپ یا دستنویسی، رمز، نشان ویژه، یک حرف، علامت، علامت یا نمادی که در نوشتن/چاپ یا روی رایانه استفاده می‌شود، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی
- the twenty-six characters of the English alphabet
- بیست و شش حرف الفبای انگلیسی
- printed in red characters
- چاپ شده با حروف قرمز
- mathematical characters
- نشانه‌های (علامت‌های) ریاضی
verb - intransitive
نوشتن، حک کردن، منقوش کردن، مصور کردن، مجسم کردن، تصویر چیزی را کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد character

  1. noun individuality
    Synonyms: appearance, aspect, attribute, badge, bent, caliber, cast, complex, complexion, constitution, crasis, disposition, emotions, estimation, ethos, frame, frame of mind, genius, grain, habit, humor, kind, makeup, mettle, mood, morale, mystique, nature, personality, quality, record, reputation, repute, sense, set, shape, singularity, sort, specialty, spirit, standing, streak, style, temper, temperament, tone, trait, turn, type, vein
  2. noun integrity
    Synonyms: courage, fame, honor, intelligence, mind, name, place, position, rank, rectitude, rep, report, reputation, repute, standing, station, status, uprightness
  3. noun odd person
    Synonyms: card, case, clown, crank, customer, duck, eccentric, figure, freak, nut, oddball, oddity, original, personage, personality, queer, spook, wack, weirdo, zombie
  4. noun written symbol
    Synonyms: cipher, device, emblem, figure, hieroglyph, letter, logo, mark, monogram, number, numeral, rune, sign, type
  5. noun portrayal of another
    Synonyms: impersonation, part, personification, role

Collocations

Idioms

  • character assassination

    هتک آبرو، از بین بردن آبرو و حیثیت کسی

  • in character

    مطابق با الگوی رفتاری معمول، مطابق با شخصیت، سازگار با خلق‌وخو

  • out of character

    ناسازگار با الگوی رفتاری معمول، به‌دور از شخصیت، ناسازگار با خلق‌وخو

لغات هم‌خانواده character

ارجاع به لغت character

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «character» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/character

لغات نزدیک character

پیشنهاد بهبود معانی