آیکن بنر

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Temper

ˈtempər ˈtempə

گذشته‌ی ساده:

tempered

شکل سوم:

tempered

سوم‌شخص مفرد:

tempers

وجه وصفی حال:

tempering

شکل جمع:

tempers

معنی temper | جمله با temper

noun verb - transitive B2

آب دادن (فلز)، درست ساختن، درست خمیر کردن، ملایم کردن، معتدل کردن، میزان کردن، مخلوط کردن، مزاج، حالت، خو، خلق، قلق، خشم، غضب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

to temper wine with water

شراب را با آب آمیختن

Temper your criticism with reason.

انتقاد خود را با عقل تعدیل کن.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We must temper justice with mercy.

باید عدالت را با رحم و مروت توأم کنیم.

to temper steel by heating and sudden cooling

سخت کردن پولاد با گرم کردن و ناگهان سرد نمودن

tempered steel

پولاد آبدیده (سخت)

to temper paints with oil

رنگها را با روغن آمیختن و به غلظت مطلوب رساندن

to temper clay by moistening and kneading

گل رس را با نم زدن و مالیدن به عمل آوردن

Hardship did not weaken but rather tempered their resolve.

سختی‌ها نه‌تنها اراده‌ی آن‌ها را ضعیف نکرد؛ بلکه استوار هم کرد.

a man with a fiery temper

مردی آتشی‌مزاج

a good-tempered child

طفلی خوش‌خلق (خوش‌خو)

a bad-tempered husband

شوهر بدخلق (بدخو)

a job that suited his temper

شغلی که با منش او جور در می‌آمد

a display of temper

بروز بدخلقی

As the strike dragged on, tempers flared on both sides.

همراه با ادامه‌ی اعتصاب، ناسازگاری طرفین اوج گرفت.

He threw the book down and left the room in a temper.

کتاب را انداخت و با غیظ از اتاق رفت.

His style suited the temper of the times.

سبک او با ویژگی‌های زمانه جور در می‌آمد.

the general temper of his views

گرایش کلی افکار او

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد temper

  1. noun angriness; bad mood
    Synonyms:
    anger annoyance irritation rage fury resentment passion ire outburst fit bad humor ill-humor crossness impatience irritability grouchiness sullenness petulance tantrum dander heat miff tiff acerbity fretfulness surliness short fuse touchiness peevishness cantankerousness sensitivity excitability pugnacity hotheadedness huffiness sourness tartness tizzy snit slow burn tear wax stew
    Antonyms:
  1. verb calm, moderate
    Synonyms:

Collocations

control one's temper

جلوی غیظ یا خشم خود را گرفتن، بدخلقی نکردن

fit of temper

خشم‌زدگی، غیظ ناگهانی

fly into a temper

از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن

keep one's temper

جلوی غیظ خود را گرفتن، بدخلقی نکردن

Idioms

have a short temper

زود خشم بودن، زود از جا در رفتن، بد خلق بودن

lose one's temper

از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، متانت خود را از دست دادن

سوال‌های رایج temper

گذشته‌ی ساده temper چی میشه؟

گذشته‌ی ساده temper در زبان انگلیسی tempered است.

شکل سوم temper چی میشه؟

شکل سوم temper در زبان انگلیسی tempered است.

شکل جمع temper چی میشه؟

شکل جمع temper در زبان انگلیسی tempers است.

وجه وصفی حال temper چی میشه؟

وجه وصفی حال temper در زبان انگلیسی tempering است.

سوم‌شخص مفرد temper چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد temper در زبان انگلیسی tempers است.

ارجاع به لغت temper

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «temper» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/temper

لغات نزدیک temper

پیشنهاد بهبود معانی