امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Moderation

ˌmɑːdəˈreɪʃn ˌmɒdəˈreɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    moderations

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
میانه‌روی، اعتدال

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a man of moderation
- مرد میانه‌رو
- Avoid extremes and follow moderation.
- از افراط و تفریط بپرهیز و میانه‌روی را پیشه کن.
- He advised moderation to the hostile parties.
- او طرفین متخاصم را دعوت به گذشت و خونسردی کرد.
- He eats in moderation and swears no more than several times a day!
- او به اندازه خوراک می‌خورد و در روز بیش از چندین‌بار فحش نمی‌دهد!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد moderation

  1. noun temperance
    Synonyms:
    balance calmness composure constraint coolness dispassionateness equanimity fairness forbearance golden mean judiciousness justice justness lenity measure mildness moderateness patience poise quiet reasonableness restraint sedateness sedation sobriety steadiness toleration
    Antonyms:
    extreme indulgence intemperance intensity outrageousness severity unlimitedness violence wildness

Collocations

  • in moderation

    در حد اعتدال، با میانه‌روی، به اندازه

ارجاع به لغت moderation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «moderation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/moderation

لغات نزدیک moderation

پیشنهاد بهبود معانی