آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۲ شهریور ۱۴۰۳

    Quiet

    ˈkwaɪət ˈkwaɪət

    گذشته‌ی ساده:

    quieted

    شکل سوم:

    quieted

    سوم‌شخص مفرد:

    quiets

    وجه وصفی حال:

    quieting

    صفت تفضیلی:

    quieter

    صفت عالی:

    quietest

    معنی quiet | جمله با quiet

    adjective A2

    ساکت، آرام، ساکن، خاموش، بی‌صدا

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    a quiet, peace-loving nation

    یک ملت آرام و صلح دوست

    We spent a quiet evening at home.

    در خانه شب بی‌سر‌وصدایی را گذراندیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a quiet sea

    دریای آرام

    a quiet manner

    رفتار یا روش ملایم

    a quiet disposition

    خلق و خوی آرام

    noun uncountable

    خموش، آرامش، سکون، رفاه، سکوت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    The sound of his coughing disturbed the quiet of the room.

    صدای سرفه‌ی او سکوت اتاق را بر هم زد.

    adjective

    (بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله

    a quiet day at the stock exchange

    یک روز کم‌معامله در بازار سهام

    During the morning business was quiet.

    در بامداد کاسبی کساد بود.

    adverb

    به آرامی

    verb - transitive

    (quieten) آرام کردن، آراماندن، آسودن، فرو نشاندن، تسکین دادن، ساکت کردن

    Please be quiet!

    لطفاً صدا نکنید!

    The students were quiet and listened intently.

    شاگردان ساکت بودند و به‌دقت گوش می‌دادند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The mother's warm kisses quieted the baby.

    بوسه‌های گرم مادر، کودک را آرام کرد.

    the quiet waters of the lake

    آب بی‌موج دریاچه

    a quiet corner

    یک گوشه‌ی خلوت

    People want to live in peace and quiet.

    مردم می‌خواهند در صلح و آرامش زندگی کنند.

    The arrival of the police quieted the crowd.

    سر رسیدن پلیس جمعیت را آرام کرد.

    to have a drink on the quiet

    در خفا مشروب خوردن

    verb - intransitive

    (با: down) فرو نشستن

    The audience was angry but gradually quieted down.

    حاضران خشمگین بودند؛ ولی کم‌کم آرام شدند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد quiet

    1. adjective without or with little sound
      Synonyms:
      silent noiseless mute soft speechless still soundless hushed low inaudible muffled muted peaceful unspoken unuttered dumb taciturn reserved uncommunicative reticent secretive tight-lipped close-mouthed close quieted stilled low-pitched hushful clammed up not saying boo buttoned up could hear a pin drop whist unexpressed unspeaking
      Antonyms:
      noisy loud boisterous clamorous
    1. adjective calm, peaceful
      Synonyms:
      peaceful still placid serene tranquil mild gentle restful smooth undisturbed unruffled untroubled unexcited collected reserved meek hushed sedate stable contented motionless inactive pacific fixed private secret isolated remote secluded unfrequented docile halcyon level shy sequestered retired stagnant
      Antonyms:
      troubled agitated
    1. adjective simple, unobtrusive
      Synonyms:
      plain modest unassuming unpretentious restrained subdued conservative inobtrusive homely sober tasteful
      Antonyms:
      complicated complex intricate obtrusive
    1. noun calmness, silence
      Synonyms:
      peace calm stillness silence quietness repose rest tranquillity serenity ease relaxation lull hush cessation stop termination noiselessness soundlessness dead air speechlessness
      Antonyms:
      noise loudness clamor clangor
    1. verb make silent, calm
      Synonyms:
      silence calm hush quieten still muffle appease pacify soothe lull compose console mollify soften subdue satisfy moderate relax tranquilize settle assuage allay squash ameliorate squelch becalm muzzle gag choke ice stroke gratify please square palliate soft-pedal cool out cool it calm down slack fix up reconcile patch things up take the bite out of shut up clam up shush button one’s lip dummy up can it hold it down inactivate
      Antonyms:
      turn up

    Collocations

    peace and quiet

    دنج، آرام، دور از مزاحمت

    Idioms

    (as) quiet as a mouse

    بی‌سر‌وصدا، پاورچین، کاملاً آرام

    keep quiet (about something)

    (درباره‌ی چیزی) سخن نگفتن، حرف نزدن

    on the quiet

    محرمانه، زیر جلی

    لغات هم‌خانواده quiet

    • noun
      quiet, disquiet, quietness, quietism, quietude
    • adjective
      quiet
    • verb - transitive
      quieten, quiet
    • adverb
      quietly

    سوال‌های رایج quiet

    گذشته‌ی ساده quiet چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده quiet در زبان انگلیسی quieted است.

    شکل سوم quiet چی میشه؟

    شکل سوم quiet در زبان انگلیسی quieted است.

    وجه وصفی حال quiet چی میشه؟

    وجه وصفی حال quiet در زبان انگلیسی quieting است.

    سوم‌شخص مفرد quiet چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد quiet در زبان انگلیسی quiets است.

    صفت تفضیلی quiet چی میشه؟

    صفت تفضیلی quiet در زبان انگلیسی quieter است.

    صفت عالی quiet چی میشه؟

    صفت عالی quiet در زبان انگلیسی quietest است.

    ارجاع به لغت quiet

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «quiet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quiet

    لغات نزدیک quiet

    • - quiescence
    • - quiescent
    • - quiet
    • - quiet backwater
    • - quiet down
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    conversationalist copilot cornerstone cornstarch eid al-adha eleventh eliot elude emergence emergent empathetic empowerment ethics evan even-tempered پرورش ایاب و ذهاب راسخ رسوخ رشک رشک بردن رعیت رفعت روزن رهگذر زادبوم زرتشت زرشک زرشکی ساروج
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.