گذشتهی ساده:
quietedشکل سوم:
quietedسومشخص مفرد:
quietsوجه وصفی حال:
quietingصفت تفضیلی:
quieterصفت عالی:
quietestساکت، آرام، ساکن، خاموش، بیصدا
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
a quiet sea
دریای آرام
a quiet, peace-loving nation
یک ملت آرام و صلح دوست
a quiet manner
رفتار یا روش ملایم
a quiet disposition
خلق و خوی آرام
We spent a quiet evening at home.
در خانه شب بیسروصدایی را گذراندیم.
خموش، آرامش، سکون، رفاه، سکوت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The sound of his coughing disturbed the quiet of the room.
صدای سرفهی او سکوت اتاق را بر هم زد.
(بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله
a quiet day at the stock exchange
یک روز کممعامله در بازار سهام
During the morning business was quiet.
در بامداد کاسبی کساد بود.
به آرامی
(quieten) آرام کردن، آراماندن، آسودن، فرو نشاندن، تسکین دادن، ساکت کردن
Please be quiet!
لطفاً صدا نکنید!
The students were quiet and listened intently.
شاگردان ساکت بودند و بهدقت گوش میدادند.
The mother's warm kisses quieted the baby.
بوسههای گرم مادر، کودک را آرام کرد.
the quiet waters of the lake
آب بیموج دریاچه
a quiet corner
یک گوشهی خلوت
People want to live in peace and quiet.
مردم میخواهند در صلح و آرامش زندگی کنند.
The arrival of the police quieted the crowd.
سر رسیدن پلیس جمعیت را آرام کرد.
to have a drink on the quiet
در خفا مشروب خوردن
(با: down) فرو نشستن
The audience was angry but gradually quieted down.
حاضران خشمگین بودند؛ ولی کمکم آرام شدند.
دنج، آرام، دور از مزاحمت
بیسروصدا، پاورچین، کاملاً آرام
(دربارهی چیزی) سخن نگفتن، حرف نزدن
محرمانه، زیر جلی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quiet» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quiet