ناگفته، بیاننشده، اظهارنشده، ابرازنشده، مسکوت
His feelings for Taraneh remained unspoken.
احساسات او نسبت به ترانه ناگفته باقی ماند.
The artist captured the unspoken emotions of the people in her painting.
این هنرمند احساسات مسکوت جمعیت را در نقاشی خود به تصویر کشید.
تلویحی، ناگفته، غیرصریح، نانوشته، ضمنی (آنچه که بدون بیان مستقیم درک یا ابراز میشود.)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The unspoken rules of the game were understood by all.
قوانین نانوشتهی بازی برای همه قابل درک بود.
Their unspoken agreement was evident in their synchronized movements.
توافق تلویحی آنها در حرکات هماهنگشان مشهود بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «unspoken» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unspoken