شکل جمع:
muzzlesپوزه، پوزهبند، دهانبند، دهنه، سرلوله هفتتیر یا تفنگ، پوزهبندزدن، مانع فعالیت شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the government's muzzle on the press
جلوگیری دولت از آزادی مطبوعات
The dictator imprisoned opponents and muzzled the newspapers.
دیکتاتور مخالفان را به زندان افکند و جراید را محدود کرد.
The smoke coming out of the muzzles of their cannons.
دودی که از دهانهی لولهی توپهای آنها خارج میشد.
They have been asked to muzzle their vicious dog.
از آنها خواسته شده که سگ هار خود را پوزهبند بزنند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «muzzle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/muzzle