با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Muzzle

ˈmʌzl ˈmʌzl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    muzzles

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    پوزه، پوزه‌بند، دهان‌بند، دهنه، سرلوله هفت‌تیر یا تفنگ، پوزه‌بندزدن، مانع فعالیت شدن
    • - the government's muzzle on the press
    • - جلوگیری دولت از آزادی مطبوعات
    • - The dictator imprisoned opponents and muzzled the newspapers.
    • - دیکتاتور مخالفان را به زندان افکند و جراید را محدود کرد.
    • - The smoke coming out of the muzzles of their cannons.
    • - دودی که از دهانه‌ی لوله‌ی توپ‌های آن‌ها خارج می‌شد.
    • - They have been asked to muzzle their vicious dog.
    • - از آن‌ها خواسته شده که سگ هار خود را پوزه‌بند بزنند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد muzzle

  1. noun covering for control
    Synonyms: cage, cover, envelope, gag, guard, sheath, wrap
  2. verb gag, quiet
    Synonyms: bottle up, censor, check, choke, clamp down on, cork, crack down on, curb, dry up, dummy up, hush, ice, muffle, prevent, quieten, repress, restrain, restrict, shush, shut down, silence, squash, squelch, stifle, still, stop, suppress, tongue-tie, trammel
    Antonyms: free, let go, liberate

ارجاع به لغت muzzle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muzzle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/muzzle

لغات نزدیک muzzle

پیشنهاد بهبود معانی