فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Squelch

skweltʃ skweltʃ

گذشته‌ی ساده:

squelched

شکل سوم:

squelched

سوم‌شخص مفرد:

squelches

وجه وصفی حال:

squelching

شکل جمع:

squelches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive

شلپ‌شلپ کردن، صدای شلپ‌شلپ درآوردن

With each step, his boots squelched.

با هر قدم، چکمه‌هایش شلپ‌شلپ می‌کرد.

As they crossed the swampy terrain, their shoes continued to squelch.

هنگامی که از زمین باتلاقی عبور می‌کردند، کفش‌هایشان هم‌چنان صدای شلپ‌شلپ درمی‌آورد.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی پایان دادن، خاتمه دادن (به چیزی که مشکل‌ساز شده است)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

She squelched all the rumors by providing concrete evidence.

او با ارائه‌ی شواهد محکم به تمام شایعات پایان داد.

I had to squelch the rumors before they spread any further.

مجبور شدم به این شایعات پیش از اینکه بیشتر منتشر شوند خاتمه دهم.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی سرکوب کردن، منکوب کردن، خفه کردن، خاموش کردن (با نیروی قهریه یا فشار)

The people's inner joy that neither war nor poverty could squelch.

نه جنگ و نه فقر نتوانسته بود شادی درونی مردم را سرکوب کند.

The boss decided to squelch any dissenting opinions during the meeting.

رئیس تصمیم گرفت در طول جلسه هرگونه نظر مخالف را خاموش کند.

noun countable

شلپ‌شلپ (اغلب به‌صورت مفرد می‌آید)

a squelch in the mud

شلپ‌شلپ در گل‌و‌لای

The sound of the wet sponge hitting the floor was a good squelch.

صدای برخورد اسفنج خیس به زمین، شلپ‌شلپ خوبی بود.

verb - transitive

شلپ‌شلپ‌کنان رفتن، شلپ‌شلپ‌کنان حرکت کردن

Cows were squelching in the mud.

گاوها در گل شلپ‌شلپ‌کنان می‌رفتند.

She squelched through the muddy field.

او در مزرعه‌ی گل‌آلود شلپ‌شلپ‌کنان حرکت کرد.

noun

خاموش شدن، سرکوب شدن (عمل)

The squelch of his laughter was indicative of his attempt to suppress his amusement.

خاموش شدن صدای خنده‌اش نشان‌دهنده‌ی تلاشش برای سرکوب سرگرمی‌اش بود.

His attempt to reveal classified information was met with a swift squelch.

تلاشش برای فاش کردن اطلاعات طبقه‌بندی‌شده با سرکوب سریع روبه‌رو شد.

verb - transitive

له کردن (با افتادن روی چیزی یا لگدمال کردن)

Camels squelched the peaches underfoot.

شترها هلوها را زیر پا له کردند.

He squelched the bug beneath his shoe.

حشره‌ی زیر کفشش را له کرد.

noun

(الکترونیک) خاموش‌ساز (مدار کاهش‌دهنده‌ی یا حذف‌کننده‌ی نویز در گیرنده‌ی رادیویی)

The squelch in my radio receiver was able to eliminate all background noise.

خاموش‌ساز در گیرنده‌ی رادیویی من قادر بود تمام نویزهای پس‌زمینه را از بین ببرد.

Adjusting the squelch on my old car radio helped improve the overall sound quality.

تنظیم کردن خاموش‌ساز در رادیوی ماشین قدیمی من به بهبود کیفیت کلی صدا کمک کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد squelch

  1. verb suppress, restrain
    Synonyms:
    repress restrain stifle smother crush oppress quench extinguish squash kill censure thwart muffle quetch shush strangle black out sit on settle
    Antonyms:
    release allow

ارجاع به لغت squelch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «squelch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/squelch

لغات نزدیک squelch

پیشنهاد بهبود معانی