با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Still

stɪl stɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    stiller
  • صفت عالی:

    stillest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
آرام، خاموش، ساکت، بی‌حرکت، راکد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Suddenly she became still as a mouse.
- ناگهان مثل موش ساکت شد.
- Her radio was never still.
- رادیوی او هرگز از صدا باز نمی‌ایستاد.
- Sit still so that I can take your pulse.
- بی‌حرکت بنشین تا نبضت را بگیرم.
- I saw two-thousand jugs expressive and still
- ...دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
- a still day in May
- روزی آرام در ماه مه
- the still water of the lake
- آب بی‌تلاطم دریاچه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
آرام شدن، خاموش شدن
verb - transitive
آرام کردن، ساکت کردن، خاموش کردن
- Her sweet voice stilled my nerves.
- صدای شیرین او به اعصابم آرامش داد.
- The guns were stilled.
- توپ‌ها غرش نمی‌کردند.
- The city was stilled by terror.
- وحشت شهر را غرق در سکوت کرده بود.
adverb
همیشه، هنوز، باز هم، هنوز هم، مع‌ذلک
- Drink the tea while it is still warm.
- چای را تا هنوز گرم است بخور.
- still and all he is your father!
- هرچه باشد، پدرت است!
- If he came too it would be nicer still.
- اگر او هم می‌آمد، بهتر بود.
- Siamack is tall, but Cyrus is still taller.
- سیامک قد بلند است؛ ولی سیروس بلندتر است.
- She had a cold; she still went to school.
- سرماخوردگی داشت، با‌این‌حال به مدرسه رفت.
- an old but still popular tradition
- سنتی قدیمی، ولی هنوز متداول
- rich but still unhappy
- پولدار، ولی باز غمگین
- He took good care of himself, still he died young.
- از خودش خوب مراقبت می‌کرد، با‌وجود‌این جوان‌مرگ شد.
- He still speaks English poorly.
- هنوز هم انگلیسی بد حرف می‌زند.
- She is still crying.
- هنوز دارد گریه می‌کند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
سکوت، خاموشی
- in the still of the night
- در سکوت شب
verb - transitive
چکاندن، تقطیر کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد still

  1. adjective calm, motionless, quiet
    Synonyms: at rest, buttoned up, clammed up, closed, close-mouthed, deathlike, deathly, deathly quiet, deathly still, fixed, halcyon, hushed, hushful, inert, lifeless, noiseless, pacific, peaceful, placid, restful, sealed, serene, silent, smooth, soundless, stable, stagnant, static, stationary, stock-still, tranquil, undisturbed, unruffled, unstirring, untroubled, whist
    Antonyms: agitated, moving, stirred, unquiet
  2. conjunction however
    Synonyms: after all, besides, but, even, for all that, furthermore, howbeit, nevertheless, nonetheless, notwithstanding, still and all, though, withal, yet
  3. noun quiet
    Synonyms: hush, noiselessness, peace, quietness, quietude, silence, soundlessness, stillness, tranquillity
    Antonyms: commotion, disturbance, noise
  4. verb make quiet, motionless, calm
    Synonyms: allay, alleviate, appease, arrest, balm, becalm, calm, choke, compose, decrease volume, fix, gag, hush, lull, muffle, muzzle, pacify, quiet, quieten, settle, shush, shut down, shut up, silence, slack, smooth, smooth over, soothe, squash, squelch, stall, stop, subdue, tranquilize
    Antonyms: agitate, disturb, irritate, move

Collocations

  • still water

    آب راکد، آب ساکن، آب غیرروان، مرداب

    آب بدون گاز

Idioms

  • still and all

    (عامیانه) با وجوداین ، هر چه که باشد

  • still waters run deep

    سکوت علامت عمق (یا عقل) است، آبهای ساکن ژرف هستند

ارجاع به لغت still

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «still» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/still

لغات نزدیک still

پیشنهاد بهبود معانی