آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۶ فروردین ۱۴۰۴

    Slack

    slæk slæk

    گذشته‌ی ساده:

    slacked

    شکل سوم:

    slacked

    سوم‌شخص مفرد:

    slacks

    وجه وصفی حال:

    slacking

    شکل جمع:

    slacks

    صفت تفضیلی:

    slacker

    صفت عالی:

    slackest

    معنی slack | جمله با slack

    adjective

    شل، آزاد، سست، ول

    Your hold on the bar was too slack.

    میله را خیلی شل نگه داشته بودی.

    The muscles in her arms felt slack after weeks without exercise.

    عضلات بازویش بعداز هفته‌ها تمرین نکردن، سست شده بودند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    There’s too much slack in this cable. tighten it a bit.

    این کابل زیادی شل است. کمی آن را سفت کن.

    a slack rope

    طناب شل

    slack hands

    دستان سست

    slack control

    کنترل کم

    adjective

    کند، آهسته، راکد، کم‌رونق، بی‌حال، مسامحه‌کار، بی‌انگیزه، تنبل

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    Ice cream business is slack in winter.

    در زمستان بازار بستنی کساد است.

    He was fired for being too slack on the job.

    او به‌دلیل تنبلی در کار اخراج شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    During the summer months, the market is usually slack.

    در ماه‌های تابستان، بازار معمولاً کم‌رونق است.

    don't get slack about preparing yourself for the examinations!

    درباره‌ی آماده‌سازی خودت جهت امتحانات مسامحه نکن!

    a slack pace

    گام آهسته

    a slack wind

    باد خفیف

    a slack market

    بازار کساد

    a slack employee

    کارمند مسامحه‌کار

    noun uncountable

    شل‌شدگی، افتادگی، سستی، شلی

    The bridge was swaying slightly due to the slack in the suspension cables.

    پل به‌خاطر افتادگی کابل‌های معلق، کمی درحال نوسان بود.

    He wrapped the slack around a hook to keep it from tangling.

    بخش شل طناب را دور قلاب پیچید تا گره نخورد.

    noun plural

    قدیمی شلوار پارچه‌ای (نیمه‌رسمی)

    He prefers slacks over jeans because they’re more comfortable and still look professional.

    او شلوار پارچه‌ای را به جین ترجیح می‌دهد چون راحت‌تر هستند و همچنان ظاهر حرفه‌ای دارند.

    For the job interview, she wore navy slacks and a cream blouse.

    برای مصاحبه‌ی کاری، شلوار پارچه‌ای سورمه‌ای و بلوز کرم پوشید.

    noun uncountable

    گرد زغال، خرده‌زغال، خاک زغال

    Be careful not to breathe in the slack. it can be harmful to your lungs.

    مراقب باش گرد زغال را تنفس نکنی. برای ریه‌ها مضر است.

    Slack builds up around the conveyor belts in the coal processing plant.

    اطراف نوار نقاله‌ها در کارخانه‌ی فراوری زغال‌سنگ، خاک زغال جمع می‌شود.

    verb - intransitive informal

    شل کردن، تنبلی کردن، کاهل شدن، کم‌کاری کردن، وقت تلف کردن، سستی کردن، آهسته راه رفتن

    stop slacking and get on with that digging!

    اتلاف وقت نکن و کندن را ادامه بده!

    The team has been slacking off ever since the new manager left.

    از زمانی که مدیر جدید رفته است، اعضای تیم کم‌کاری کرده‌اند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He slacked his pace.

    گام‌های خود را آهسته کرد.

    to slack a line

    طناب را شل کردن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد slack

    1. adjective loose, baggy; inactive
      Synonyms:
      easy weak soft slow relaxed passive quiet feeble flabby lax limp dull inert flexible sloppy flimsy sluggish leisurely laggard infirm unsteady not taut supine flaccid slow-moving quaggy
      Antonyms:
      tight stiff taut rigid
    1. adjective lazy, negligent
      Synonyms:
      idle slow sluggish inactive remiss negligent careless inattentive lackadaisical lax neglectful tardy lethargic indolent dilatory disregardful quiet dormant inert not busy easy-going behindhand slow-moving regardless delinquent derelict quiescent asleep on the job slothful faineant dull permissive stagnant
      Antonyms:
      active alert disciplined
    1. noun looseness, excess
      Synonyms:
      give room play slackening leeway slowdown slow-up
      Antonyms:
      tightness stiffness tautness rigidity
    1. verb do little or nothing; loosen
      Synonyms:
      relax ease reduce moderate decrease diminish lessen idle slacken slacking flag wane abate drop off dwindle let up ease off slow down taper neglect shirk dodge release untighten loose lay back goldbrick goof off featherbed tire lie down on job lax
      Antonyms:
      tighten stiffen

    Collocations

    slack up the slack

    بکش تا تنگ شود، شلی را با کشیدن رفع کن

    Idioms

    pick up the slack

    جور کسی را کشیدن، نقص کار کسی را پوشش دادن، (در غیاب کسی) مسئولیت امور را عهده‌دار شدن

    سوال‌های رایج slack

    گذشته‌ی ساده slack چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده slack در زبان انگلیسی slacked است.

    شکل سوم slack چی میشه؟

    شکل سوم slack در زبان انگلیسی slacked است.

    شکل جمع slack چی میشه؟

    شکل جمع slack در زبان انگلیسی slacks است.

    وجه وصفی حال slack چی میشه؟

    وجه وصفی حال slack در زبان انگلیسی slacking است.

    سوم‌شخص مفرد slack چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد slack در زبان انگلیسی slacks است.

    صفت تفضیلی slack چی میشه؟

    صفت تفضیلی slack در زبان انگلیسی slacker است.

    صفت عالی slack چی میشه؟

    صفت عالی slack در زبان انگلیسی slackest است.

    ارجاع به لغت slack

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «slack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/slack

    لغات نزدیک slack

    • - slab-sided
    • - slabber
    • - slack
    • - slack suit
    • - slack up the slack
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.