گذشتهی ساده:
slackedشکل سوم:
slackedسومشخص مفرد:
slacksوجه وصفی حال:
slackingشکل جمع:
slacksصفت تفضیلی:
slackerصفت عالی:
slackestشل، آزاد، سست، ول
Your hold on the bar was too slack.
میله را خیلی شل نگه داشته بودی.
The muscles in her arms felt slack after weeks without exercise.
عضلات بازویش بعداز هفتهها تمرین نکردن، سست شده بودند.
There’s too much slack in this cable. tighten it a bit.
این کابل زیادی شل است. کمی آن را سفت کن.
a slack rope
طناب شل
slack hands
دستان سست
slack control
کنترل کم
کند، آهسته، راکد، کمرونق، بیحال، مسامحهکار، بیانگیزه، تنبل
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Ice cream business is slack in winter.
در زمستان بازار بستنی کساد است.
He was fired for being too slack on the job.
او بهدلیل تنبلی در کار اخراج شد.
During the summer months, the market is usually slack.
در ماههای تابستان، بازار معمولاً کمرونق است.
don't get slack about preparing yourself for the examinations!
دربارهی آمادهسازی خودت جهت امتحانات مسامحه نکن!
a slack pace
گام آهسته
a slack wind
باد خفیف
a slack market
بازار کساد
a slack employee
کارمند مسامحهکار
شلشدگی، افتادگی، سستی، شلی
The bridge was swaying slightly due to the slack in the suspension cables.
پل بهخاطر افتادگی کابلهای معلق، کمی درحال نوسان بود.
He wrapped the slack around a hook to keep it from tangling.
بخش شل طناب را دور قلاب پیچید تا گره نخورد.
قدیمی شلوار پارچهای (نیمهرسمی)
He prefers slacks over jeans because they’re more comfortable and still look professional.
او شلوار پارچهای را به جین ترجیح میدهد چون راحتتر هستند و همچنان ظاهر حرفهای دارند.
For the job interview, she wore navy slacks and a cream blouse.
برای مصاحبهی کاری، شلوار پارچهای سورمهای و بلوز کرم پوشید.
گرد زغال، خردهزغال، خاک زغال
Be careful not to breathe in the slack. it can be harmful to your lungs.
مراقب باش گرد زغال را تنفس نکنی. برای ریهها مضر است.
Slack builds up around the conveyor belts in the coal processing plant.
اطراف نوار نقالهها در کارخانهی فراوری زغالسنگ، خاک زغال جمع میشود.
شل کردن، تنبلی کردن، کاهل شدن، کمکاری کردن، وقت تلف کردن، سستی کردن، آهسته راه رفتن
stop slacking and get on with that digging!
اتلاف وقت نکن و کندن را ادامه بده!
The team has been slacking off ever since the new manager left.
از زمانی که مدیر جدید رفته است، اعضای تیم کمکاری کردهاند.
He slacked his pace.
گامهای خود را آهسته کرد.
to slack a line
طناب را شل کردن
بکش تا تنگ شود، شلی را با کشیدن رفع کن
جور کسی را کشیدن، نقص کار کسی را پوشش دادن، (در غیاب کسی) مسئولیت امور را عهدهدار شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «slack» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/slack