Disciplined

ˈdɪsɪplɪnd ˈdɪsɪplɪnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    disciplines

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
منضبط، منظم، مرتب، با انضباط، کنترل‌شده، سازمان‌یافته، قاعده‌مند

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- a disciplined mind
- ذهن منضبط
- a disciplined approach to management
- رویکرد سازمان‌یافته به مدیریت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disciplined

  1. verb Punish in order to gain control or enforce obedience
    Synonyms: punished, corrected, chastised, penalized, limited, castigated
  2. verb Develop (children's) behavior by instruction and practice; especially to teach self-control
    Synonyms: trained, taught, mortified, drilled, schooled, conditioned, tutored, chastised, checked, controlled, chastened, instructed, educated, coached, castigated

لغات هم‌خانواده disciplined

ارجاع به لغت disciplined

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disciplined» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disciplined

لغات نزدیک disciplined

پیشنهاد بهبود معانی