با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Delinquent

dɪˈlɪŋkwənt dɪˈlɪŋkwənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
متخلف، مرتکب جنایت یا جنحه، غفلت‌کار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- a delinquent officer
- افسر وظیفه‌نشناس
- juvenile delinquent
- نوجوان بزهکار
- a delinquent debtor
- بدهکار بد حساب
- delinquent taxes
- مالیات‌های عقب‌افتاده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد delinquent

  1. adjective irresponsible, defaulting
    Synonyms: behind, blamable, blameworthy, careless, censurable, criminal, culpable, defaultant, derelict, disregardful, faulty, guilty, lax, neglectful, negligent, offending, overdue, procrastinating, red-handed, remiss, reprehensible, shabby, slack, tardy, unpaid
    Antonyms: behaving, careful, responsible
  2. noun criminal, often young
    Synonyms: behind, blackguard, black sheep, culprit, dawdler, deadbeat, deadhead, debtor, defaulter, derelict, desperado, evader, fallen angel, felon, hoodlum, jailbird, JD, juvenile delinquent, juvie, lawbreaker, loafer, lounger, malefactor, miscreant, neglecter, no show, offender, outlaw, punk, recreant, reprobate, sinner, wrongdoer, young offender

ارجاع به لغت delinquent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «delinquent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/delinquent

لغات نزدیک delinquent

پیشنهاد بهبود معانی