امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Culprit

ˈkʌlprɪt ˈkʌlprɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    culprits

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
متهم، مقصر، آدم خطاکار یا مجرم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The main culprits were caught.
- بزهکاران اصلی دستگیر شدند.
- Cigarette smoking is the main culprit in causing cancer of the lungs.
- سیگار کشیدن عامل اصلی سرطان ریه است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد culprit

  1. noun person responsible for wrongdoing
    Synonyms: con, convict, criminal, delinquent, evildoer, ex-con, felon, fugitive, guilty party, jailbird, malefactor, miscreant, offender, rascal, sinner, transgressor, wrongdoer, yardbird

ارجاع به لغت culprit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «culprit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/culprit

لغات نزدیک culprit

پیشنهاد بهبود معانی