گذشتهی ساده:
slowedشکل سوم:
slowedسومشخص مفرد:
slowsوجه وصفی حال:
slowingصفت تفضیلی:
slowerصفت عالی:
slowestآهسته، کند، یواش، کم
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی فوق متوسط
The internet connection was painfully slow last night.
دیشب اتصال اینترنت بهطرز آزاردهندهای کند بود.
She’s a very slow eater and always finishes last.
او خیلی آهسته غذا میخورد و همیشه آخرین نفر تمام میکند.
a slow poison
زهر کند اثر
a slow influence
تأثیر زمانگیر
a slow process
یک فرایند وقتگیر
slow death
مرگ تدریجی
slow pulse
نبض آهسته
a slow student
شاگرد دیرآموز
slow to anger
دیر خشم
a slow retort
پاسخ پرتعویق
She was slow in accepting my proposal.
در پذیرش پیشنهاد من درنگ کرد.
a slow train
قطار کمسرعت
slow progress
پیشرفت کند
slow-moving vehicles
وسایط نقلیهی کندرو
slow sales
فروش کم
slow growing
کمرشد
slow change
تغییر تدریجی
slow scales
ترازوی کمنما (که کمتر نشان میدهد)
a slow meter
کنتور کمنما
a slow fire
آتش کمسوز (آهسته)
a slow river
رود کمسرعت
کسلکننده، بیهیجان، خستهکننده، یکنواخت، بیرمق
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The play started slow but improved after the first act.
نمایش در ابتدا یکنواخت شروع شد، اما پساز پرده اول بهتر شد.
Her lecture was so slow that many students lost interest.
سخنرانی او آنقدر خستهکننده بود که بسیاری از دانشجویان علاقهشان را از دست دادند.
Things were slow around Tajrish square.
در حوالی میدان تجریش فعالیت زیادی به چشم نمیخورد.
Business here is a little slow in summer.
در اینجا تابستانها کاسبی کساد است.
a slow summer afternoon
یک بعدازظهر دیر گذر تابستانی
slow music
موسیقی آهسته
a slow audience
حضار کماشتیاق
a slow town
شهر بیجنبوجوش
کمهوش، کمفهم، دیرفهم، کندذهن
He is smart but his brother is a bit slow.
او باهوش است؛ ولی برادرش کمی کندذهن است.
The child seemed slow in learning to read.
به نظر میرسید کودک در یادگیری خواندن دیرفهم است.
عقب بودن (ساعت)
Washington is several hours slow on London.
واشنگتن چندین ساعت از لندن عقب است.
Your watch is ten minutes slow.
ساعت تو ده دقیقه عقب است.
کمحرارت، ملایم، سردتر (فرد)
This dish requires gentle cooking in a slow oven.
این غذا نیاز به پخت ملایم در فر کمحرارت دارد.
Bread comes out softer when baked in a slow oven.
نان وقتی در فر کمحرارت پخته شود، نرمتر در میآید.
آهسته کردن، آهسته شدن، کند کردن، کاهش دادن سرعت
Tall grass slowed his pace.
علفهای بلند گامهای او را آهسته کردند.
Around Ahwaz, Karoon river slows.
رود کارون در حوالی اهواز آهسته میشود.
Technical problems slowed our departure.
اشکالات فنی عزیمت ما را به تأخیر انداخت.
Snow slowed us down.
برف سرعت ما را کم کرد.
you are driving fast, slow down!
داری تند میرانی، یواش کن!
Strikes have slowed up our production.
اعتصابات، تولید ما را کم کرده است.
آهسته، کند، بهآرامی، با سرعت کم
He drives so slow that everyone honks at him.
او آنقدر آهسته رانندگی میکند که همه برایش بوق میزنند.
The train was moving slow because of the heavy rain.
قطار بهدلیل باران شدید، آهسته حرکت میکرد.
1- کمکاری کردن (بهویژه بهعنوان اعتراض) 2- زیاد به خود فشار نیاوردن
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
slow off the mark (or slow on the uptake)
کندفهم، دیرفهم
گذشتهی ساده slow در زبان انگلیسی slowed است.
شکل سوم slow در زبان انگلیسی slowed است.
وجه وصفی حال slow در زبان انگلیسی slowing است.
سومشخص مفرد slow در زبان انگلیسی slows است.
صفت تفضیلی slow در زبان انگلیسی slower است.
صفت عالی slow در زبان انگلیسی slowest است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «slow» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/slow