فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Drowsy

ˈdraʊzi ˈdraʊzi

صفت تفضیلی:

drowsier

صفت عالی:

drowsiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

خواب‌آلود، چرت زن، کسل‌کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The medicine made me drowsy.

دارو مرا خواب آلود کرد.

She said something drowsily and put her head on the pillow.

در حالت نیمه خواب حرفی زد و سرش را روی متکا گذاشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a drowsy village on the Greek coast

دهکده‌ای به خواب رفته در کرانه‌ی یونان

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drowsy

  1. adjective sleepy
    Synonyms:
    tired lazy lethargic sluggish dozy heavy dreamy languid dazed nodding napping dozing snoozy somnolent lulling soothing restful half asleep soporific indolent torpid out of it drugged comatose
    Antonyms:
    awake alert lively energized

ارجاع به لغت drowsy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drowsy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/drowsy

لغات نزدیک drowsy

پیشنهاد بهبود معانی