با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Drowsy

ˈdraʊzi ˈdraʊzi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    drowsier
  • صفت عالی:

    drowsiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
خواب‌آلود، چرت زن، کسل‌کننده
- The medicine made me drowsy.
- دارو مرا خواب آلود کرد.
- She said something drowsily and put her head on the pillow.
- در حالت نیمه خواب حرفی زد و سرش را روی متکا گذاشت.
- a drowsy village on the Greek coast
- دهکده‌ای به خواب رفته در کرانه‌ی یونان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drowsy

  1. adjective sleepy
    Synonyms: comatose, dazed, dopy, dozing, dozy, dreamy, drugged, half asleep, heavy, indolent, lackadaisical, languid, lazy, lethargic, lulling, napping, nodding, out of it, restful, sluggish, slumberous, snoozy, somnolent, soothing, soporific, tired, torpid
    Antonyms: alert, awake, energized, lively

ارجاع به لغت drowsy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drowsy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drowsy

لغات نزدیک drowsy

پیشنهاد بهبود معانی