صفت تفضیلی:
drowsierصفت عالی:
drowsiestخوابآلود، چرت زن، کسلکننده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The medicine made me drowsy.
دارو مرا خواب آلود کرد.
She said something drowsily and put her head on the pillow.
در حالت نیمه خواب حرفی زد و سرش را روی متکا گذاشت.
a drowsy village on the Greek coast
دهکدهای به خواب رفته در کرانهی یونان
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «drowsy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/drowsy