امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tired

taɪrd taɪəd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    tires
  • وجه وصفی حال:

    tiring
  • صفت تفضیلی:

    tireder
  • صفت عالی:

    tiredest

معنی و نمونه‌جمله

adjective A1
خسته، سیر، بیزار، مانده، زده‌شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- His insistence makes me tired.
- اصرار او مرا ناراحت می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tired

  1. adjective exhausted, weary
    Synonyms:
    all in annoyed asleep beat bored broken-down burned out collapsing consumed dead on one’s feet distressed dog-tired done for done in drained drooping droopy drowsy empty enervated exasperated fagged faint fatigued fed up finished flagging haggard irked irritated jaded narcoleptic overtaxed overworked petered out played out pooped prostrated run-down sick of sleepy spent stale tuckered out wasted worn worn out
    Antonyms:
    activated active energized fired up fresh invigorated refreshed rested

Collocations

  • make one tired

    1- خسته کردن 2- (عامیانه) آزردن، رنج دادن

Idioms

  • make one tired

    1- خسته کردن 2- (عامیانه) آزردن، رنج دادن

لغات هم‌خانواده tired

  • verb - transitive
    tire

ارجاع به لغت tired

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tired» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tired

لغات نزدیک tired

پیشنهاد بهبود معانی